Part 8

1.1K 155 24
                                    

جما آه کشید و ماشینش و خاموش کرد. در جواب تمام پیاماش هری یه وویس مسیج بیست ثانیه ای فرستاده بود و ازش خواسته بود که بره دانشگاهش که براش مرخصی بگیره، همین.


جما نمیفهمید..هری باید ناراحت تر میبود نه؟ شوک زده، نه اینکه بتونه منطقی به دانشگاه و زندگیش فکر کنه! یعنی توی ذهن خودش داشت جریان مادرشون و انکار میکرد؟ ممکن بود مغزش ناخوداگاه حواسش و پرت کرده باشه؟ نگرانش بود..ولی میدونست اجازه نداره دنبالش بره.


سردرد شدیدش نمیزاشت خودش هم تمرکز کنه..فقط سی ساعت از رفتن هری گذشته بود اما این برای به هم ریختن لویی و خودش کافی بود..


لویی به خونه رفته بود و وقتی جما سعی کرده بود باهاش تماس بگیره نایل جواب داده بود و گفته بود لویی خودش و توی اتاقش حبس کرده و نمیخواد به هیچ وجه کسی و ببینه.


انقدر حواسش پرت بود که بدون قفل کردن ماشین بدن خستش و به سمت در ورودی دانشگاه کشید. با چشم های نیمه بازش دنبال میز رسپشن گشت و نزدیک شد.


"سلام، من.." گلوش و صاف کرد. "از طرف هری استایلز اومدم. من خواهرش هستم، اومدم براش یه ماه مرخصی بگیرم. به یه استراحت نیاز داره. با کی باید صحبت کنم؟"


-مشکلی براشون پیش اومده که خودشون نیومدن؟                                   

"نه، چیز خاصی نیست."

-باید با خانم کلی صحبت کنید. کسی پیششون نیست. چند لحظه.

جما چند قدم عقب اومد تا اون دختر هماهنگ کنه..

"ببخشید"

به سمت صدای پسری که کنارش ایستاده بود برگشت.

"شما..خواهر هری هستین؟"

جما سرش و بالا پایین کرد.

"من همکلاسیشم، ایدن" خیلی سریع با جما دست داد. "امروز..سر کلاس نبود"

سعی کرد لبخند بزنه. " ممکنه یه ماه نباشه."

"چرا؟"

جما ابروش و بالا برد.

"ببخشید..فقط یکم نگرانشیم. حالش خوبه؟"

قبل از اینکه جما جواب بده منشی بهش یه اتاق ونشون داد. جما همینجوری که به سمت در میرفت رو به ایدن برگشت.
"حالش خوبه..فقط یه استراحت کوچیک از درس میخواد."

You can be the Boss daddy Donde viven las historias. Descúbrelo ahora