چجوری میشد..
چجوری تونسته بودن...
چجوری تونسته بود....
چه نقشه ای کشیده بود که تو دو ساعت تونسته بود همچین کاری کنه...
و چرا...
چجوری تونسته بود تو دو ساعت با دایانا اون کار و بکنه...
لویی و به راحت ترین شرایط ممکن بدزده و با وضع پاش پیش هری ببرتش..
لویی پلک زد..محکم.
هنوز احتمال داشت این یه خواب باشه؟ امیدوار بود باشه چون این...نمیتونست هیچوقت دست از سر جیمز برداره.هری روی تنها صندلی اتاقی که الان توش بودن نشسته بود و دست هاش به نظر میومد پشتش بسته شده بودن. به جز اون خوب به نظر میرسید..
ولی مهم نبود.این کافی بود تا لویی دوباره عصبی بشه..هیچکس حق نداشت هری و بدزده و ببندتش. فقط اگه یه تار موش کم شده بود...
"لویی.." هری با صدای آروم زمزمه کرد و چشم هاش با خیسی درخشیدن. به آرومی با لبخند محوی به سمت هری لب زد:ایتس اوکی هری.
لویی آب دهنش و قورت داد .
"اینجا..چه خبره" از ته گلوش گفت و سعی کرد به هری نگاه نکنه تا بتونه خودش و کنترل کنه.جیمز به دری اشاره کرد و لویی چاره ای نداشت به جز اینکه دنبالش کنه اما قبل رفتن وایساد و به هری نگاه کرد.
-اوه لویی نیازی به ترس نیست..حداقل واسه الان. ریکاردو مطمئن میشه کسی بهش آسیبی نزنه..
مگه کس دیگه ای به جز ریکاردو و جیمز اون خونه بود؟
ولی خیلی زود جوابش و گرفت. با دیدن سایه ی رد شدن کسی از راهرو جوابش و گرفت. اونا تنها نبودن."بهتره اینجوری که تو میگی باشه.."
با جیمز به اتاق رفت و در پشتش بسته شد. از ته دلش به هر خدایی که وجود داشت دعا کرد که اتفاقی برای هری نیوفته...تخت سفیدی وسط اتاق بود و مرد سفیدپوشی که لویی حدس زد دکتر باشه کنارش.
"گلوله ی پات و درمیاره" به تخت اشاره کرد و کتش و دراورد.
بعد از چند لحظه لویی به این نتیجه رسید که این بهترین درمانیه که میتونه الان داشته باشه پس روی تخت دراز کشید و با لبخند نسبتا مهربون دکتر یکم آروم شد.زخمش و بی حس کرد و لویی تونست برای چند لحظه ی کوتاه چشماش و ببنده و نفس بکشه.
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...