Part 35: The calm before the storm

1.8K 231 97
                                    

"کلمات چیشدن بیبی بوی؟"

هری فقط خندید و چشماش برق زدن,

لویی به هری نزدیک شد و بدناشون و بهم هم متصل کرد."یکی فکر میکنه من شوخی میکنم؟" لباش و روی گوش هری گذاشت و بوسیدش.

"نه"

"بهم بگو پس.." دستش و روی شلوار هری گذاشت و گردنش و بوسید.

"یادم رفت ازشون استفاده کنم"

"آها.."

عقب اومد و صورت هری و بین دستاش نگه داشت.

"رو میز خم شو"

هری آروم چرخید و روی میزی که بود خم شد و دست هاش و جلوش گذاشت.
صدای نیشخند و بیرون رفت لویی رو شنید.

و چند لحظه بعد صدای برگشتنش و.

"فکر میکنم بهتره تکلیفمونو باهم مشخص کنیم هزا..اگه قراره اینجا باشی. پس..بعد هر کار غلطی چی میاد؟"

"یه کار غلط دیگه؟"

لویی دستش و لبه ی شلوار هری گذاشت و تا رون هاش پایین کشیدش.

هری خندید..

"فکر نمیکردم بتونی انقد جواب پس بدی..ولی.." دستش و لبه ی باکسر هری گذاشت و هری چشم هاش و بست. " من و. تست. نکن" زمزمه کرد و باکسر هری و پایین آورد.

"فکر میکنی چند تا لازمه؟"

"چی..؟"

لویی به هری نزدیک تر شد، هری گرمای بدنش و حس میکرد و با ضربه ای که پشتش حس کرد از جاش پرید و تقریبا بلند شد..

"شش" لویی دستش و روی کمر هری گذاشت و پایین هلش داد.

هری همین الانشم نمیتونست داغی سرش و تحمل کنه..
"انقد آروم نباش..لطفا"

ضربه ی دوم باعث شد پاهاش بلرزن و به میزبخورن.

لویی دستش و بالاتر از دفعه های قبل آورد و انگشت هاش بلندش محکم به پوست هری خوردن و به راحتی قرمزش کردن.

"چرا داری تنبیه میشی؟"

"چون جوابت و ندادم..."

لویی دستش و توی موهای هری برد و به اندازه ای کشیدشون که هری سرش و بالا بیاره.

You can be the Boss daddy Место, где живут истории. Откройте их для себя