Part 27: Invitation

2.5K 305 21
                                    

"من تا وقتی هرچی که میخوام بدونم و ندونم از اینجا نمیرم."


-اوه هری..
لویی به سمت هری برگشت و جوری که انگار داره گردن یه حیوون خونگی و نوازش میکنه، گردن هری و نسبتا خشن نوازش کرد و ادامه داد.
-دلم برات میسوزه


هری به زمین نگاه میکرد و دستش و مشت کرده بود.


-به هری کوچولو نگفتن چه اتفاقی افتاده و ناراحته...هوم؟
لویی کنار گوش هری زمزمه کرد همونجوری که هنوز گردنش و بین انگشتای منقبض شدش زندانی کرده بود.


-یادت رفته چیزی جز یه پسربچه ی هجده ساله نیستی؟
لویی خنده ی خیلی ارومی کرد و عقب اومد تا بتونه به هری نگاه کنه. دست هاش و دو طرف گردن هری گذاشت و سرش و یکم بالا اورد.


-تو نمیدونی این چیزا رو با بچه ها درمیون نمیزارن؟


هری یخ کردن دست های لویی و روی پوستش حس کرد و دید که لویی دندون هاش و به هم فشار میده.
میدید که لویی داره خشمگین تر میشه.


-هرچقدم که به تو مربوط باشه و تو توش دخیل باشی.. مثل اینکه یادت رفته کجایی

لویی از بین دندوناش گفت.


"به تو چی؟ " بعد مدتی با نیشخندی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت.

-چی؟

"به تو چی؟ به تو گفتن؟" نیشخند هری با دیدن جا خوردن کمرنگ لویی پررنگ تر شد.

-از کجا میگی؟ یا فکر میکنی که میدونی؟


"نمیدونم لو، حدس میزنم. حدس میزنم پدرت با بابام حرف زدن و بین خودشون حلش کردن و توعم.."


هری مکث کرد تا مستقیما تو چشم های لویی خیره بشه.
دست های لویی دور گردن هری شل شدن.


"توعم ازاد کردن و بهت نگفتن که دقیقا چه اتفاقی افتاده."

-نمیدونم انقد قدرت بررسی و حدس زدنت قویه

لویی چرخید و به سمت پنجره رفت.


"تو نمیدونی" هری با چشم های ناامید شده به لویی خیره شد. لب پایینش و بیرون داد و دستش و مشت کرد و چونش شروع کرد به لرزیدن.


-اومدی ببینی چیشده یا اومدی منو ببینی هری؟
لویی کمی اخم کرد.


"دوتاش! اومدم ببینم چیشده و اینکه تو چیشدی که ظاهرا خودتم نمیدونی چیشدی که این همه مدت نبودی!"

-...

"داشتم میومدم انتظار هرچیزی و داشتم جز این"

هری خودش و عقب کشید و به سمت در قدم برداشت، قدم های محکم و سریع که لویی بهش رسید و کشیدش عقب.

You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now