ادوارد بلند شد و با لبخند کمرنگی به سمت هری و لویی قدم برداشت.
"آقای ادوارد جسپر تاملینسون"
لویی پدرش و معرفی کرد.. با گفته شدن اسم تاملینسون چشمای هری گرد شد..
یک نفر دیگه از خاندان تاملینسون..چشمای آبی موهای روشن..ابهتی که احتمالا همشون داشتن.
"پدر من" لویی ادامه داد و باعث شد هری لرزش ضعیفی از شوکه شدنش بکنه.
ادوارد معمولا اگر کسی دربرابر معرفی شدنش سکوت میکرد یا بهش خیره میشد، به بدترین وجه ممکن تحقیرش میکرد.
شبیه کاری که لویی ممکن بود با هرکسی بکنه..
اما، این دفعه با صبوری، به پسر چشم سبز جلوش خیره شد. موهای فرش ادوارد و یاد بچگیای دخترش انداخت و باعث شد لبخند ضعیفی بزنه.
بچه های ادوارد همیشه تو اولویتش بودن
مگر اینکه.."هری ادوارد استایلز پسر دزموند استایلز." لویی گفت.
+از آشناییتون خوشبختم آقای تاملینسون..
-همچنین.
ادوارد یه سیگار از پاکت سیگارشو کشید بیرون
لویی این حالت پدرش و میشناخت و نمیتونست بگه نگرانش نمیکرد..ادوارد تاملینسون شاید جز اون تعداد انگشت شماری بود که میتونست لویی رو عصبی کنه.
چیزی راجب پدر لویی هری و نگران میکرد..نمیدونست چی.
بعد از ادوارد، لویی و هری هم رفتن به سمت اتاق غذاخوری. میز چیده شده بود و وقتی هری رسید ادوارد در بالاترین جایگاه میز نشسته بود..
لویی کنار پدرش نشست. هری رو به روی لویی، کمی اونور تر داشت مینشست که لویی با چشماش اشاره کرد رو به روش بشینه.
ادوارد به ارتباط چشمی اون دو تا لبخند زد و چاقوشو برداشت.
هری رو به روی لویی نشست. اون از ارتباط با اعضای گنگ ها همیشه میترسید. واقعا حالتی مثل دربار داشت! هر حرف غلطی میتونست به فاجعه ختم شه.
مخصوصا اگه اون طرف پدر بزرگترین گنگستر و بیزینس من لندن باشه.
با سکوت سنگینی شروع به خوردن غذاها کردن.
"پدر چطورن آقای استایلز؟" ادوارد پرسید.
هری چنگالشو با کمی نگرانی پایین گذاشت..
-پدر..خوبن. خیلی وقته ازشون خبر ندارم میدونید.ادوارد سرشو بلند کرد و به هری نگاه کرد. لویی به حالت عصبی ای چنگالش و روی میز گذاشت.
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...