"زین تو باید بهم کمک کنی!"
هری برای سومین بار به پیرهن زین چنگ زد و بغضشو قورت داد. دو روز گذشته بود و هرجوری شده بود لویی و کشیده بود خونه ی لیام که بتونه زین و ببینه..
البته نه اینکه لویی مشکوک نشده بود..
زین دستای هری و از پیرهنش جدا کرد و دوباره قفل درو چک کرد.
"هری میفهمی اینکار چقد خطرناکه؟ میفهمی ممکنه چه بلایی سر تو بیاد؟"
-ب..برام مهم نیست زین من نمیخوام..پدرم حمله کنه این به صلاح هیشکی نیست.
زین دستاشو رو شونه های هری گذاشت.
"میدونم ترسیدی.."
چونش و اورد بالا که نگاش کنه.
"ولی من سالم به خونه میرسونمت..قول میدم. هرکسی تو این جنگ صدمه ببینه اون تو نیستی."
هری با چشمای خیسش زین و زیر نظر گرفت..
"زین خواهش میکنم تو باید بفهمی..این جنگ این حمله به نفع هیشکی نیست باید کمکم کنی از اینجا برم که بتونم به خونه برسم و بابامو راضی کنم منصرف شه خواهش میکنم!"
-حتی اگه تو با این نقشه ی خطرناک، سالم به خونه برسی، پدرت هم راضی شه، فکر میکنی اون تاملینسون لعنتی از زمینش کوتاه میاد؟
هری نشست..
لویی باید کوتاه میومد..نه؟ وقتی دزموند کینه به دل میگرفت هیشکی نمیتونست حلش کنه..اگه تاملینسون بعد راضی شدن دزموند، هر حرکت کوچیکی بزنه..جنگ میشه!!
درک! به ریسکش می ارزه..
زین پوفی گفت: چرا انقد برات مهمه هری؟ اون لعنتیا تورو دزدیدن بزار دزموند بزنه لهشون کنه!
و نسبتا بلند گفت:
"هری..بهم گوش کن. نمیدونم تو مغزت چی میگذره ولی فرار به خونه یه گزینه ی لعنتی نیست!"
هری محکم از جاش بلند شد و به سمت زین قدم برداشت. انقد نزدیک شد که زین به دیوار پشتش چسبید.
هرچی نباشه خون استایلز تو رگای هری میجوشید..
انگشت اشارشو جلوی صورت زین نگه داشت.
"خوب بهم گوش کن ببین چی میگم زین مالیک.."
زین اب دهنشو قورت داد.
"من نمیخوام جنگ راه بیوفته این به نفع هیچکسی تموم نمیشه. نه استایلز ها نه تاملینسون های نفرین شده! نه مالیک."
انگشتشو اورد پایین.
"حالا..این نقشمونه..تنها کاری که تو باید بکنی اینه که فردا ساعت هشت شب کلید یکی از بی استفاده ترین ماشینای لیام و به دست من برسونی. فردا لویی و من قراره دوباره بیایم اینجا و لویی و پین ساعت هفت و نیم جلسه ای دارن که من بهش دعوت نیستم و بیشتر خدمتکارای خونه درگیر اون جلسن. اون موقع تو من و بیرون میبینی و کلید ماشین و به من میدی و درو برام باز میکنی. تا فردا وقت داری نقشه ی درست و برای من بکشی..بعد من میرم و بعد اینکه همه چیز درست شد تو برمیگردی."
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...