هری به دو نفر جلوش خیره شد و سعی کرد ترسشو نشون نده.
لویی به نایل نگاه کرد همون موقع گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون. نایل متوجه شد که باید شروع کنه:"خب هری.. میدونم تازه دیشب رسیدی و شاید این همه اطلاعات گرفتن برات زیادی باشه ولی چیزایی هست که باید راجبشون صحبت کنیم"
هری فقط نایل و نگاه کرد و نایل ادامه داد:
"به صورت کلی میدونی که تو اینجا یه جور گروگان هستی ولی قرار نیست زندانی باشی. هروقت بخوای میتونی همه جای خونه رو ببینی و بگردی. یه سری چیز راجب خونه هست که باید بدونی و الان برات توضیح میدمشون. صبحونه ساعت هفت و نیم تا ده سرو میشه، ناهار دوازده و نیم تا دو و شام بستگی به اون روز داره ولی معمولا نه و ربع تا یازده و نیم. بله تا وقتی که اینجایی من مراقبت هستم و محافظای دیگه ی خونم تورو تحت نظر دارن. فعلا حق نداری به تلفن دسترسی داشته باشی. معلوم نیست تا کی قراره اینجا بمونی، شاید یه ماه دو ماه یا بیشتر و هروقت اگه سوالی داشتی میتونی از من بپرسی."
هری میخواست بپرسه که سر چه قضیه ای اومده اینجا ولی نایل ادامه داد:
"و یه سری قوانین هستن که تا وقتی که اینجایی باید رعایتشون کنی. مثلا اینکه از ساعت ده به بعد شب حق نداری بری توی باغ یا اینکه.."
-نایل نظرت چیه بهم بگی دقیقا برای چه قراردادی اینجام؟
هری پرید وسط حرفش.نایل از اینکه هری اینو یهو پرسید شوکه شد ولی نایل هم مثل لویی تو کنترل کردن این مواقع، خوب بود پس گفت:
"میتونیم راجب اون هم بعدا صبحت کنیم هری"
هری چند لحظه سکوت کرد ولی بعد از روی تخت بلند شد و اومد سمت نایل:
-چرا بعدا؟ دونستن این قوانین چه کمکی میکنه؟ اگه قبولشون نکنم چی میشه هان؟ میخواین زندانیم کنین؟نایل از اینکه هری داشت همینجوری میومد جلو و جلوتر همینجوری که حرف میزد، هل کرد و رفت عقب تر و از در رفت بیرون و هری ادامه داد به سمتش حرکت کردن..
-من همین الانشم اینجا زندانیم نیازی ندارم بدونم اینجا چجور جاییه. من.فقط.میخوام.بدونم.چرا.اینجام!
هری کلمات اخرشو خیلی محکم گفت و دستشو مشت کرد. تو چشمای نایل خیره شده بود و حرف میزد. نایل یکم ازش ترسید..حس کرد یه ورژن ضعیف تری از ابهتی که تو چشمای لویی بود و داره تو چشمای هری میبینه.
همینجا کسی هری و کشید عقب و به نایل یکم فضا داد.
"هی هی کسی حق نداره با دست راست من اینجوری صحبت کنه"خدارو شکر که لویی اومد و نایل و نجات داد وگرنه معلوم نبود پسرکوچولوی عصبی چه بلایی سر نایل میاورد!!
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...