Part 32: The Coat

2.3K 291 30
                                    

"خب..این چه زهر ماریه؟"


هری خیلی تلاش کرد که چشم هاش و نچرخونه و دزموند این و به وضوح دید..و صادقانه این سرکشی هری همون اندازه که خشمگینش میکرد، باعث ناراحتیش بود.

سیگار نیمه سوختش و به لبه ی جاسیگاری شیشه ای روی میز زد و نگاه بی تفاوتش و به هری دوخت.


-نمیدونم چقدر باید توضیح بدم.


"نمیدونی چقدر باید توضیح بدی.." قدم زد.


-اینکه من به لویی علاقه مند شدم چقد میتونه پیچیده باشه؟


"پیچیدگیش اینه که فکر نمیکنم بفهمی خودت و داری کجا میندازی.." پکی زد و چشم هاش و ریز کرد. " باید پیرهنت و باز کنم و زخم هات و نشونت بدم؟ یا خودت جلوی آینه میبینیشون؟ نه هری، حتی یه ذرم بحث زخم ها نیست. موجودی که به خودش اجازه میده به بقیه اینجوری آسیب بزنه فکر نمیکنم تو از دستش در امان باشی."


-دارین بهم میگین ضعیفم؟


"دارم بهت میگم وقتی تحت مراقبت منی اون اتفاقا میوفته. وقتی نباشی.." دزموند به هری خیره شد و هری برای لحظه ای واقعا فکر کرد..


ولی اون لحظه بیشتر از یه ثانیه طول نکشید.


"هری" دزموند کنار هری نشست." هیچوقت قرار نیست برای تو یا جما تصمیم بگیرم و نمیگیرم. هرچقدرم از لویی متنفر باشم..فقط میخوام فکر کنی."


هری پایین و نگاه کرد وسرش و بالا پایین کرد. دزموند لحظه ای دستش و نوازش کرد و بعد بلند شد.


هری بلند شد و قبل از اینکه بره بیرون دزموند دوباره صحبت کرد. هری برگشت. " اینجا، من، این خونه، تابلوی مادرت توی این اتاق، شاید همشون و نتونی با لویی داشته باشی."


هری بدون اینکه انتخاب کنه، ازطرف بدنش به بیرون کشیده شد و در و بست.


دزموند به سمت تابلوی همسرش برگشت و به میزش تکیه داد و بهش نگاه کرد. "کاش میتونستی بهم بگی چیکار کنم عشق من.."


"قراره..بفرستینشون برن؟" کمی بعد صدای لئو رو شنید.


"هیچ مهمونی خونه ی من و این موقع شب ترک نمیکنه." دوباره به چشم هاش خیره شد.

_______________________________


هری به اتاق خودش، اتاقی که لویی وبرده بود رفت. و تا رفت تو با لویی ومواجه شد که داشت یکی از کتاب های هری و نگاه میکرد.


You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now