Part 39: You

1.6K 219 9
                                    

خب..
شبی که لویی هری و دزدید هری هیچوقت فکرش و نمیکرد که با هم برگردن و با پدرش شام بخورن.
ولی وقتی تو همچین خانواده ای به دنیا بیای احتمال همه چیز هست.

"لویی"
هری دم در وایساد و بازوی لویی و کشید.
"ببین"

لویی تنگ ماهی ای که دورش یه ربان قرمز بود و هری بهش خیره شده بود و دید. هری روی زانوهاش خم شد و برش داشت.
-تام این و کی به ما هدیه داده؟
لویی از رانندش پرسید.

+کسی خونه نبوده.

بدن لویی یخ کرد و سریع دستش و به سمت هری گرفت.
-هری بدش به من.

"لویی بیخیال فقط یه ماهیه.."

-بدش به من هری. الان.
صدای لویی نگران بود. و چشماش صد برابر نگران تر.
لویی تنگ و از دست هری گرفت و به رانندش داد.
-پیدا کن کی این و آورده.
هری و هل داد تو خونه و پشتش رفت.

" چه خبرته.."

لویی دست هاش و دو طرف صورت هری گذاشت و تو چشماش خیره شد.
"نمیتونم هیچی و راجب تو ریسک کنم هری"

هری لب هاش و بوسید.
"کسی دنبال من نیست..دیگه نه. اینجام جام امنه. خب؟"

لویی سرش و تکون داد و رفتن هری و نگاه کرد.
"پنج دقیقه دیگه میام"
رفت اتاق کارش و در و بست.

-تو کی اومدی؟

"دو دقیقه قبل شما"

-اون تنگ..

"منم اومدم بود."

-نایل فکر نمیکنی که..

"الان وقت نگرانی نیست، این شغلته لویی"

-شاید نباید باشه. الان شرایط فرق کرده.

"چه فرقی کرده؟ قبلا خودت مهم نبودی که این شغل و داشتی؟"

-اون موقع چیزی به با ارزشی هری و نداشتم. هیچوقت نداشتم. من نمیتونم ناراحتیش و ببینم. چه برسه یه خراش رو بدن یا صورتش که از طرف من نیست..چه برسه نفس نک...

"همچین اتفاقی نمیوفته لویی"

-تو قرار نیست به من دروغ بگی نایل.

"ساعت دوازده شبه لویی. قبل اینکه تصمیم بگیری برو بالا یکم بخواب. من سر و ته قضیه رو درمیارم." زد رو شونش و بیرون رفت.

You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now