هری بلافاصله خودش و عقب کشید.
- بازی؟ فکر میکنی این بامزس تو هیچ دلیل مزخرفی برای کارات نداری؟ هیچی؟؟ ؟ یه روز بلند شدی و گفتی اوه بزار برم سر به سر بقیه بزارم چون حوصلم سر رفته؟ تو ذهن مزخرفت این دلیل خوبیه؟
+ نمیدونم هری اینکه یه نفر میخواست زمینش و بس بگیره برای تو دلیل خوبی بود.
وقتی دید هری جوابی نمیده با سرگرمی لبخند زد و هری حس کردم سرش داره کم کم گیج میره ولی نمیتونست جیمز و ول کنه.
- بهم خوب گوش کن جیمز. نمیدونم چرا ولی ته ذهنم حس میکنم یه ذره عقل داری و میفهمی که این کار بدون دلیلت چقد مسخرست. حدس میزنم تو ام نمیخوای این و انقد کشش بدی.
این قسمت و خودشم باور نداشت. فقط امیدوار بود با گفتنش به واقعیت تبدیل شه.
- بس قبل اینکه برم همه چی و به دزموند بگم و همه چی تموم شه خودت تمومش کن.
+ تو آدرس و یادته؟
هری دندوناش و رو هم فشار داد و دستش و مشت کرد.
- معلومه که یادمه.جیمز خندید.
+ اوکی هری نمیخواد عصبی شی و انقد تند جواب بدی.
از سینی ای که دست گارسونی بود که داشت از کنارشون رد میشد یه نوشیدنی دیگه برداشت.
+ خوبه بس حداقل وقتی میری بیش دزموند دست خالی نمیری.- برات..برات مهم نیست؟
+هری من که گفتم برام مهم نیست تو با کی حرف میزنی.
با نوشیدنیش به دزموند اشاره کرد.
+ برو. به نظر میاد الان سرش یکم خلوته.یه دقیقه طول کشید تا هری سکوت و بشکنه و به آرومی زمزمه کنه:
- لویی اونجا نیست...+ وقتی با دزموند حرف میزنی چیزای مهم تری داری راجبش نگران باشی هری. مهم نیست که لویی اونجا نیست. میدونی چیه؟ شاید آدرس و به دزموند دادی و وقتی رسید اونجا لویی خودش در و براش باز کرد. شاید اونجا رو خودش خریده.
جیمز خندید.هری نوشیدنی جیمز و از دستش کشید و بهش نزدیک شد.
- دهنت و باز کن و حرف بزن لعنتی...
+ نه جدی میگم. سرمایه گزاری خوبیه. اگه اونجا مال خودم نبود خودم میخریدمش.
جیمز مچ هری و گرفت و نوشیدنیش و از دستش بیرون کشید.
+ هری میدونم الان شرایطش و نداری که اینجوری راجبم فکر کنی ولی من اونقدی که تو فکر میکنی گیج و بی برنامه نیستم. میخوای خودم ببرمت بیش دزموند؟ میتونم خودمم بحث و شروع کنم و باور کن تا اخر صحبتات و گوش میدم و وقتی دزموند باورت نمیکنه طرفت و میگیرم.- چرا..باید باورم نکنه؟
+ تو تازگیا اوضاع خوبی نداشتی نه؟ منظورم اینه که میدونی..با اتفاقی که راجب مادرت افتاد و اونجوری که جما شد و دعوات با لویی و ایتالیا رفتنت و برای جما برگشتنت و وقتی برگشتی... میدونم خودتم متوجه شدی که چقد رفتارت تغییر کرده بود. اوه نه اون قیافه رو نگیر.
با دیدن ناراحتی صورت هری جلو رفت و دستش و به نرمی روی بازوش گزاشت.
+ این که کسی به این حد به هم بریزه و توهم بزنه ممکنه برای هرکسی بیش بیاد.هری سرش و بالا گرفت و با اشک هایی که منتظر بودن بایین بریزن به جیمز خیره شد. تازه داشت میفهمید جیمز چرا انقد آروم بود.
- ن..نمیتونی ثابت کنیش..
+ من قرار نیست چیزی و ثابت کنم هری. تو باید حرفت و ثابت کنی. تو باید دزموند و قانع کنی که راست میگی ولی نگران این نباش. این خیلی سخت نیست. به هر حال بسرشی و اون باورت میکنه و باهات میاد. حالا دو تا اتفاق ممکنه بیوفته:یا لویی اونجا نیست که اون موقع یکم بد میشه چون تو باید توضیح بدی چرا همه رو به خونه ی یه آدم غریبه بردی.
+یا لویی اونجا هست و ازت میبرسه که چرا راجب مهمونی دزموند بهش نگفته بودی؟ و هری عزیز من..این فقط بیشتر این و ثابت میکنه که حالت خیلی خوب نیست. ولی نگران نباش. دزموند یه بیزینس منه. مخصوصا تو خانواده ی شما که این اتفاق یه بار قبلا هم افتاده اون این احتمال و میده که راست میگی حتی اگه همه ی شواهد بر علیهته. جای نگرانی نیست هری میبینی؟اون تمام تلاشش و میکنه که مطمئن شه تو جات امنه. من حدس میزنم ممکنه یکی یا دو تا نگهبان بیست و چهار ساعته بهت بده و این خوبه نه؟
هری نگاه جیمز و که الان به طرف دیگه ای بود و دنبال کرد و با دیدن نگاه معنا داری که بین جیمز و دو تا از آدمای دزموند بود حس کرد زیر باهاش خالی شد.
جیمز گرفتش و قبل اینکه کسی ببینه هری و دوباره سر باش برگردوند.
یه بطری آب از روی میز برداشت و به دست هری داد.- یکم بخور هری رنگ از صورتت رفته.
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...