Part 22

838 79 32
                                    

‎هری بلافاصله خودش و عقب کشید.

‎- بازی؟‌ فکر میکنی این بامزس‌‌ تو هیچ دلیل مزخرفی برای کارات نداری؟‌ هیچی؟؟ ؟ یه روز بلند شدی و گفتی اوه بزار برم سر به سر بقیه بزارم چون حوصلم سر رفته؟ تو ذهن مزخرفت این دلیل خوبیه؟

‎+‌ نمیدونم هری اینکه یه نفر میخواست زمینش و بس بگیره برای تو دلیل خوبی بود.

‎وقتی دید هری جوابی نمیده با سرگرمی لبخند زد و هری حس کردم سرش داره کم کم گیج میره ولی نمیتونست جیمز و ول کنه.

‎- بهم خوب گوش کن جیمز. نمیدونم چرا ولی ته ذهنم حس میکنم یه ذره عقل داری و میفهمی که این کار بدون دلیلت چقد مسخرست. حدس میزنم تو ام نمیخوای این و انقد کشش بدی.

‎این قسمت و خودشم باور نداشت. فقط امیدوار بود با گفتنش به واقعیت تبدیل شه.

‎- بس قبل اینکه برم همه چی و به دزموند بگم و همه چی تموم شه خودت تمومش کن.

‎+ تو آدرس و یادته؟‌

‎هری دندوناش و رو هم فشار داد و دستش و مشت کرد.
‎-       معلومه  که یادمه.

‎جیمز خندید.
‎+ اوکی هری نمیخواد عصبی شی و انقد تند جواب بدی.
‎از سینی ای که دست گارسونی بود که داشت از کنارشون رد میشد یه نوشیدنی دیگه برداشت.
‎+ خوبه بس حداقل وقتی میری بیش دزموند دست خالی نمیری.

‎-       برات..برات مهم نیست؟

‎+هری من که گفتم برام مهم نیست تو با کی حرف میزنی.
‎با نوشیدنیش به دزموند اشاره کرد.
‎+ برو. به نظر میاد الان سرش یکم خلوته.

‎یه دقیقه طول کشید تا هری سکوت و بشکنه و به آرومی زمزمه کنه:
‎-       لویی اونجا نیست...

‎+ وقتی با دزموند حرف میزنی چیزای مهم تری داری راجبش نگران باشی هری. مهم نیست که لویی اونجا نیست. میدونی چیه؟‌ شاید آدرس و به دزموند دادی و وقتی رسید اونجا لویی خودش در و براش باز کرد. شاید اونجا رو خودش خریده.
‎جیمز خندید.

‎هری نوشیدنی جیمز و از دستش کشید و بهش نزدیک شد.

‎-       دهنت و باز کن و حرف بزن لعنتی...

‎+ نه جدی میگم. سرمایه گزاری خوبیه. اگه اونجا مال خودم نبود خودم میخریدمش.

‎جیمز مچ هری و گرفت و نوشیدنیش و از دستش بیرون کشید.
‎+‌ هری میدونم الان شرایطش و نداری که اینجوری راجبم فکر کنی ولی من اونقدی که تو فکر میکنی گیج و بی برنامه نیستم. میخوای خودم ببرمت بیش دزموند؟‌ میتونم خودمم بحث و شروع کنم و باور کن تا اخر صحبتات و گوش میدم و وقتی دزموند باورت نمیکنه طرفت و میگیرم.

‎-       چرا..باید باورم نکنه؟‌

‎+ تو تازگیا اوضاع خوبی نداشتی نه؟‌ منظورم اینه که میدونی..با اتفاقی که راجب مادرت افتاد و اونجوری که جما شد و دعوات با لویی و ایتالیا رفتنت و برای جما برگشتنت و وقتی برگشتی... میدونم خودتم متوجه شدی که چقد رفتارت تغییر کرده بود. اوه نه اون قیافه رو نگیر.

‎با دیدن ناراحتی صورت هری جلو رفت و دستش و به نرمی روی بازوش گزاشت.
‎+ این که کسی به این حد به هم بریزه و توهم بزنه ممکنه برای هرکسی بیش بیاد.

‎هری سرش و بالا گرفت و با اشک هایی که منتظر بودن بایین بریزن به جیمز خیره شد. تازه داشت میفهمید جیمز چرا انقد آروم بود.

‎-       ن..نمیتونی ثابت کنیش..

‎+ من قرار نیست چیزی و ثابت کنم هری. تو باید حرفت و ثابت کنی. تو باید دزموند و قانع کنی که راست میگی ولی نگران این نباش. این خیلی سخت نیست. به هر حال بسرشی و اون باورت میکنه و باهات میاد. حالا دو تا اتفاق ممکنه بیوفته:‌یا لویی اونجا نیست که اون موقع یکم بد میشه چون تو باید توضیح بدی چرا همه رو به خونه ی یه آدم غریبه بردی.

‎+یا لویی اونجا هست و ازت میبرسه که چرا راجب مهمونی دزموند بهش نگفته بودی؟‌ و هری عزیز من..این فقط بیشتر این و ثابت میکنه که حالت خیلی خوب نیست. ولی نگران نباش. دزموند یه بیزینس منه. مخصوصا تو خانواده ی شما که این اتفاق یه بار قبلا هم افتاده اون این احتمال و میده که راست میگی حتی اگه همه ی شواهد بر علیهته. جای نگرانی نیست هری میبینی؟‌اون تمام تلاشش و میکنه که مطمئن شه تو جات امنه. من حدس میزنم ممکنه یکی یا دو تا نگهبان بیست و چهار ساعته بهت بده و این خوبه نه؟‌

‎هری نگاه جیمز و که الان به طرف دیگه ای بود و دنبال کرد و با دیدن نگاه معنا داری که بین جیمز و دو تا از آدمای دزموند بود حس کرد زیر باهاش خالی شد.
‎جیمز گرفتش و قبل اینکه کسی ببینه هری و دوباره سر باش برگردوند.
‎یه بطری آب از روی میز برداشت و به دست هری داد.

‎-       یکم بخور هری رنگ از صورتت رفته.

You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now