آهنگ:
haunted-beyonce
🌹ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچوقت یادت نره، نمیتونی همیشه با مهره های سیاه شطرنج و بازی کنی.
یه وقتایی باید دست و عوض کنی..
و وقتی اون لحظه فرا میرسه، بزار اتفاق بیوفته...لوبر
موج های خروشان چشم های لویی به سرعت آروم گرفتن و دست هاش و به آرومی از روی لبه ی پله ها برداشت و صاف ایستاد.
با چشم هاش برای هزارمین بار ، سر تا پای پسر وسط مهمونی زیر نظر گرفت و رگ هاش مثل موج های چشم هاش یخ بستن..
هری اما
چشم های هری گرمای عجیبی داشتن. و انقدر قوی..که هری داغی چشم هاش و روی گونه ها و تمام سرش و درواقع تمام بدنش حس میکرد.
ابروهاش به ارومی پایین اومدن و اخم ضعیفی روی پیشونیش شکل گرفت، ولی انقدر سنگین که چشم هاش کمی ریز شدن و سرش و بالا گرفت و بتونه هنوز به لویی نگاه کنه.
لویی میخواست حرکت کنه..ولی بدنش به حالت عجیبی ثابت مونده بود و وقتی حرکت هری و به سمت پله ها دید مطمئن شد رگ هاش یخ بستن.
دوباره روی لبه ی پله ها خم شد، با صورت بی حس و سردش به مهمونا خیره شد و نگاهش و از هری گرفت.هری اما.. با نگاه ثابتش روی لویی به سمتش از پله ها بالا میرفت، پله ها رو با قدم های سنگینش طی میکرد و وقتی به اندازه ی کافی به لویی نزدیک شده بود، لویی از گوشه ی چشمش هری و زیر نظر داشت.
هری چند لحظه بالای پله ها ایستاد و بعد به سمت لویی حرکت کرد، به سادگی کنارش ایستاد و دست هاش و روی لبه گذاشت و به تقلید از لویی به پایین خیره شد.
جدا از گرما و سرمای بدن هاشون، قلب های دوتاشون محکم به سینشون میکوبید.
لویی کمی سرش و کج کرد و بالا گرفت و نگاهش و به هری دوخت.
هری پایین به لویی نگاه کرد.
هری حس کرد که دمای بدنش به سرعت داره میوفته و تبش داره تموم میشه..از فاصله ی کمشون بدنش داشت سرد میشد..
لویی خودشو کشید بالا و صاف رو به هری وایساد.
و چشم های هری به سرعت از صورتش افتادن و پایین و نگاه کردن، به مهمونا.
انگار تازه داشت حواسش میشد اون کیه..
"اینجا چیکار میکنی؟"
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...