Part 26: My turn

2.7K 334 53
                                    


آهنگ:
haunted-beyonce
🌹

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچوقت یادت نره، نمیتونی همیشه با مهره های سیاه شطرنج و بازی کنی.
یه وقتایی باید دست و عوض کنی..
و وقتی اون لحظه فرا میرسه، بزار اتفاق بیوفته...لوبر



موج های خروشان چشم های لویی به سرعت آروم گرفتن و دست هاش و به آرومی از روی لبه ی پله ها برداشت و صاف ایستاد.

با چشم هاش برای هزارمین بار ، سر تا پای پسر وسط مهمونی زیر نظر گرفت و رگ هاش مثل موج های چشم هاش یخ بستن..



هری اما



چشم های هری گرمای عجیبی داشتن. و انقدر قوی..که هری داغی چشم هاش و روی گونه ها و تمام سرش و درواقع تمام بدنش حس میکرد.

ابروهاش به ارومی پایین اومدن و اخم ضعیفی روی پیشونیش شکل گرفت، ولی انقدر سنگین که چشم هاش کمی ریز شدن و سرش و بالا گرفت و بتونه هنوز به لویی نگاه کنه.



لویی میخواست حرکت کنه..ولی بدنش به حالت عجیبی ثابت مونده بود و وقتی حرکت هری و به سمت پله ها دید مطمئن شد رگ هاش یخ بستن.
دوباره روی لبه ی پله ها خم شد، با صورت بی حس و سردش به مهمونا خیره شد و نگاهش و از هری گرفت.



هری اما.. با نگاه ثابتش روی لویی به سمتش از پله ها بالا میرفت، پله ها رو با قدم های سنگینش طی میکرد و وقتی به اندازه ی کافی به لویی نزدیک شده بود، لویی از گوشه ی چشمش هری و زیر نظر داشت.



هری چند لحظه بالای پله ها ایستاد و بعد به سمت لویی حرکت کرد، به سادگی کنارش ایستاد و دست هاش و روی لبه گذاشت و به تقلید از لویی به پایین خیره شد.


جدا از گرما و سرمای بدن هاشون، قلب های دوتاشون محکم به سینشون میکوبید.



لویی کمی سرش و کج کرد و بالا گرفت و نگاهش و به هری دوخت.

هری پایین به لویی نگاه کرد.


هری حس کرد که دمای بدنش به سرعت داره میوفته و تبش داره تموم میشه..از فاصله ی کمشون بدنش داشت سرد میشد..


لویی خودشو کشید بالا و صاف رو به هری وایساد.

و چشم های هری به سرعت از صورتش افتادن و پایین و نگاه کردن، به مهمونا.

انگار تازه داشت حواسش میشد اون کیه..


"اینجا چیکار میکنی؟"

You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now