اشکای هری روی صورتش میلغزیدن و روی پیرهن لویی میوفتادن..نایل هنوز تو اتاق وایساده بود و اثری از ایان یا بقیه نبود.
هری سرشو تو گردن لویی نگه داشته بود و هر لحظه که میگذشت لرزشش کمتر میشد ولی هر چند وقت یه بار یهو میلرزید.
لویی با نایل چشم تو چشم شد و نایل لب زد : 'بهتره از اینجا ببریش بیرون'
"هری؟" لویی آروم کنار گوش هری زمزمه کرد.
هری همونجوری که سرشو رو سینه ی لویی گذاشته بود و هنوز اشک میریخت سریع جواب داد:
-ن..نه زوده.."اگه من مثل اون شب ببرمت چی؟" لویی گفت و هری ساکت موند..
چند لحظه بعد لویی با هری تو بغلش بلند شد. نایل نگران به لویی نگاه کرد و با چشماش گفت ' نباید بلندش میکردی الان!'
نایل نگران بود که حال هری بدتر شه. لویی به نایل چشم غره رفت و از کنارش رد شد.
لرزش هری یکم بیشتر شد و چشماش و محکم بست. لویی بدون توجه بهش از اون اتاق رفت بیرون و هری و برد طبقه ی بالا و توی اتاقش.
جوری که انگار هری یه نوزاده، آروم گذاشتش روی تخت.
نایل اومد بالا و نزدیک در اتاق هری وایساد. میترسید لویی کاری کنه که نباید بکنه.
"هری چرا اونجا بودی؟ .."
'نه نه لویی الان نه!' نایل زیر لب گفت.
هری به سختی سرشو بلند کرد و به لویی نگاه کرد.
"میدونی که اونجا قرار نبود بری"
هری پتو رو کشید روی خودش و با چشمای خسته به لویی خیره شد.
-من..
"بهت گفته بودم اونجا نری نه؟"
لویی پرید وسط حرفش."بهت آزادی اینو دادم که تو خونم هرجا میخوای بگردی و در اتاقت و قفل نکردم و تو از قصد خودتو جایی قرار میدی که آسیب ببینی هری؟"
هری سعی کرد بغضشو قورت بده..لویی ازش نا امید شده بود.
هری اومد چیزی بگه که لویی با صدای بلند تر ادامه داد:
انقد بهت اعتماد کردم که حتی وقتی خونه نبودم، محدودت نکردم و فکر کردم بهم خیانت نمیکنی.لویی به هری نزدیک شد و تو چشماش نگاه کرد:
و.پشت.سر.من.میری..
صورت هری با اشکاش خیس شد. لویی تقریبا داشت داد میزد.
-م..من نمیخواس..تم..اینجور..
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...