بعد از اون جلسه ی شخصی تو عمارت، لویی بقیه ی جلسه ها شو بیرون انجام میداد.
بیشتر روزا حداقل سه چهار ساعت بیرون بود و دیروقت برمیگشت.
هری بیشتر تنها میموند و خونه خلوت تر بود. باید با لویی راجب باباش صحبت میکرد. اینکه اون چی گفته یا اینکه لویی هنوز زمین و پس نگرفته که هری بتونه برگرده خونه؟
هری خودشو سرزنش میکرد که به اندازه ی کافی واسه فرار کردن زحمت نکشیده!
ولی اون چندین بار سعی کرده بود به تلفن دسترسی پیدا کنه. خب حداقل بیشتر از بیست بار! ولی همه حواسشون بوده و نزاشتن هری به جایی زنگ بزنه.
زیرزمین هم دوباره تلاش کرده بود بره و کسیم جلوشو نگرفته بود. ولی دری که به زیرزمین باز میشد یه قفل خیلی محکم داشت که اجازه نمیداد کسی بره تو.
هری روی تختش دراز کشیده بود. به ساعت نگاه کرد. ده و نیم شب بود و لویی هنوز نیومده بود. نایل هم باهاش رفته بود یه جلسه ی مهم داشتن انگار.
هری با بیحوصلگی به سمت در غلت زد و دید ایان دم در باز اتاقش وایساده و داره میاد تو..
هری شوکه شد سریع بلند شد و رو تخت نشست و قبل از اینکه چیزی بگه ایان بهش نیشخند زد و به تمسخر در اتاقو زد.
"میتونم بیام تو؟ "
هری با خجالت لبخند زد و با سرش تایید کرد.. اون نمیخواست ایان بیاد یا بره. نمیدوست چیکار باید کنه.
ایان ادامه داد: دیدم میخواستی بری زیرزمین
هری لبشو گاز گرفت. کسی قرار نبوده ببینتش: آ..آره داشتم..رد میشدم..
"همم..میتونم بهت نشونش بدم"
هری به ایان نگاه کرد. میدونست اگه هم راه فراری باشه با وجود ایان نمیتونه فرار کنه اما شاید راهو یاد بگیره و..هری حوصلش سر رفته بود!
بلند شد و رفت از در بیرون و کنار ایان وایساد.
-چرا میخوای بهم نشونش بدی؟
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...