✿𝚃𝚑𝚒𝚛𝚝𝚢 𝙵𝚒𝚏𝚝𝚑 𝙿𝚊𝚛𝚝✿

168 51 33
                                    


کیفش رو روی اولین کاناپه نزدیک بهش انداخت و از پله ها بالا رفت‌.
درب اتاق رو باز کرد و همسرش رو پشت بهش غرق در کارش دید‌.
لبخندی زد و به سمتش رفت و از پشت بغلش کرد.
بکهیون با چفت شدن دستهای بزرگی دور بدنش لبخندی زد.
چانیول سرش رو توی گردن بکهیون فرو کرد و عطر تنش رو توی ریه هاش فرستاد و بوسه ای روی گردنش زد.

-دیر اومدی پارک.
-ببخشید.

بکهیون به سمتش چرخید و به چهره ی چانیول نگاه کرد.
قصد داشت یکم لجبازی کنه ولی وقتی چهره ی خسته ی همسرش رو دید پشیمون شد و کراواتش رو کشید و لبهاشون روی لبهای هم قرار گرفت.
اونها بدون توجه به کسی یا چیزی مشغول عشق ورزیدن به هم بودن جوری که حتی توجهی به کیونگسویی که با دهان باز و چشمای از حدقه بیرون اومده داشت نگاهشون میکرد نداشتن.
کیونگسو از شدت تعجب و حیرت حتی قدرت این رو نداشت دهانش رو ببنده دیگه چه برسه به اینکه خودش رو تکون بده و از اتاق بیرون بره.
سوالات مختلف توی ذهنش داشتن مغزش رو سوراخ میکردن و اون هیچ جوابی براشون نداشت.
چانیول با حس نگاه خیره ای روی خودش لبهای بکهیون رو ول کرد و به سمت کیونگسو نگاه کرد.
اخمی کرد و خواست حرفی بزنه که بکهیون زودتر داوطلب شد و کیونگسو رو به چانیول معرفی کرد.

-این کیونگسوعه...دوست لوهان..باهاش آشنا شو چانی قراره خیلی بیشتر بیینیش...چون از امروز دستیار من شده.

کیونگسو تعظیمی کرد.
چانیول اخم هاش رو باز کرد و لبخندی به کیونگسو زد.

-خوش اومدی کیونگسو...چون وقتی اومدم تو ندیدمت یکمی شوکه شدم.
-عاا..بله..درک میکنم.

-تو مگه به غیر از من کس دیگه رو هم میبینی!؟

چانیول به حرف بکهیون خنده ای کرد.

-معلومه که نمیبینم...من فقط دنبال بکهیونی خودم میگردم...چون دلم خیلی براش تنگ میشه.

بکهیون لبخند رضایت بخشی زد و روی صندلیش نشست.

-غیر از اینم نباید باشه...عا لوهان چرا اینقدر دیر کرد!
-لوهان؟
-اهوم..با کیونگسو باهم اومدن.
-اون که با سهون رفت.
-چی؟؟؟؟

صدای بکهیون اونقدری بالا بود که کیونگسو توی جاش پرید.

-اون رفت پایین که عصرونه رو بگه آماده کنن اونوقت با سهون رفته!!!!؟؟؟؟

چانیول شونه اشو بالا انداخت.

-اون سهون ور پریده..میدونم باهاش چیکار کنمم!
-چیکارشون داری عزیزم...بزار خوش بگذرونن.

بکهیون دیگه چیزی نگفت.
چانیول هم کتش رو از تنش در آورد.

-میرم دوش بگیرم.
-هووم.

چانیول لبخند و چشمکی به بکهیون زد و برای کیونگسو هم سری تکون داد.
بکهیون نفس عمیقی کشید به کیونگسو نگاه کرد که معلوم بود حسابی شوکه شده و توقع دیدن این چیزا رو نداشت.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Where stories live. Discover now