✿ 𝚃𝚠𝚎𝚕𝚟𝚎 𝙿𝚊𝚛𝚝 ✿

323 77 36
                                    


صدای بارونی که از پشت پنجره به داخل میومد دلنشین بود اما نه برای قلب زخم خورده ی سوهو!‌
بطری مشروب رو برداشت و از مایع داخلش توی جامش ریخت.
جام رو با دو انگشتش گرفت و ذره ذره سر کشید.
اشک نمیریخت!..برای اولین بار سوهو بخاطر یشینگ اشک نمیریخت!
صدای قدم هایی که توی سالن خالی و خاموش عمارت میپیچید خبر از اومدن کریس میدادن و این شاید..خوب بود!
کریس چترش رو گوشه ای گذاشت و با عمارت تاریک روبه رو شد.
با چشماش دنبال سوهو گشت و وقتی جسم جمع شدش رو روی کاناپه با جام توی دستش دید به سمتش رفت.
کتش رو از تنش دراورد و روی یکی از کاناپه ها پرت کرد و کنار سوهو نشست.
سوهو اما اهمیتی نداد و به خوردن الکل توی جامش ادامه داد.
کریس اما متوجه این بود که حال همسرش خوب نیست پس سعی کرد حرفی نزنه و در کنار همسرش از خوردن مشروب لذت ببره ؛ جامی از روی میز برداشت و بعد از ریختن مشروب توی جامش کمی ازش نوشید و سیگارش رو روشن کرد.
فندکش رو روی عسلی انداخت و کامی از سیگارش گرفت.
دود سیگار توی سالن تاریک که روشنایش چیزی جز پنجره ی بارونی نبود پیچید.
بعد از مدت کمی بلاخره این کریس بود که لب باز کرد.

-سوهو..حالت خوبه؟
-خوبم.

درکمال ناباوری نه صداش بغض داشت و نه میلرزید!
محکم و رسا!
کریس بهش نزدیک تر شد و دستشو روی پشتی کاناپه دراز کرد که در واقع پشت سر سوهو بود و باز هم سوهو نه مخالفت کرده بود و نه لرزیده بود!

-یادمه قبلا..دوست داشتی درس بخونی..هنوزم دوست داری؟

سکوت سوهو به کریس فهموند که زیادی جذبش نکرده پس سعی کرد از راه دیگه ای وارد بشه!

-میخواستی پزشکی بخونی!..اگه بخوای..میتونم توی دانشگاه آکسفورد آمریکا ثبت نامت کنم!

بلاخره به چهره ی کریس نگاه کرد.

-یعنی از کره برم؟
-بری نه!..بریم!...تو میتونی اونجا پزشکی که دوست داشتی بشی!..منم میتونم شرکت و گسترش بدم..البته..اگه دوست داشته باشی!..اینجوری شاید یکم تنوع ایجاد بشه تو زندگیمون...هوم نظرت چیه؟
-چرا اونجا؟..کره هم دانشگاهای خوبی داره.
-سوهو..
-تو با درس خوندن من مخالف بودی!..چطور الان راضی شدی؟..اونم پزشکی!
-هنوزم مخالفم..البته..توی کره!..هیچ وقت بهت اجازه نمیدم توی کره درس بخونی!..حتی کوچکترین مدرک و بگیری!..اما یه جای دیگه..اشکالی نداره!
-پس بریم چین.
-چین؟
-اره...هرچی نباشه اونجا زادگاه توام هست.
-چرا یه جای جدید نریم؟..اینجوری با فرهنگی کشورهای دیگه هم اشنا میشیم..و شایدم برای همیشه موندیم.
-تو واقعا با درس خوندن من مشکلی نداری؟
-نه..واقع مشکلی ندارم.
-پس میشه همه چی به خواست من باشه؟

کریس لبخندی زد و سیگارش رو روی عسلی خاموش کرد.

-معلومه که میشه.
-پس..میشه بریم انگلیس؟
-انگلیس؟
-اهوم..اونجا..میتونم توی هنر پیشرفت کنم و..
-صبر کن ببینم..هنر؟
-آره
-تو..به هنر علاقه داری؟
-آره
-پس..چرا تا الان نگفتی؟
-چی میگفتم
-سوهو!
-بابام همیشه میگفت یه مرد باید مردونه رفتار کنه..وقتی نقاشی میکشیدم و چند روز روش وقت گذاشتم رو پاره میکرد همه ی خستگیم توی تنم میموند!..تاجایی که اگه میدید نقاشی کشیدم تنبیه ام میکرد.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora