𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎

❀𝕊𝕚𝕩𝕥𝕪 𝕊𝕖𝕧𝕖𝕟𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

سهون با سوال لوهان ترس کل وجودشو برداشت و شوکه شده نگاهش کرد.
لوهان منتظر بود که سهون تایید کنه و رابطه خودشونو تموم کنه!
استرس ، اضطراب و ترس کل وجودشو گرفته بود و می‌ترسد از تایید سهون!

-ن..نه!...معلومه که نه لوهان!...اتفاقا همین موقع هاسول اومد بهم گفت که همچین شایعه ای پخش شده...اما..نه!...نه لوهان.!

لوهان قلبش بیشتر از قبل درد گرفت چون میدونست سهون داره دروغ میگه!
اون سهونو به خوبی می‌شناخت و میدونست کی داره دروغ میگه و کی راست!
از طرفی خوشحال بود که سهون بهش دورغ گفته و از طرفی ناراحت که این چندمین دروغیه که سهون بهش گفته؟!
لوهان اعتمادشو کامل نسبت به سهون از دست داد!

-پس چرا اینقدر کنارته؟...ازش فاصله بگیر!..حس خوبی به بودن اون کنارت ندارم!
-لوهان!...ببین...من..دلیل دارم که اونو کنار خودم نگه داشتم!
-چه دلیلی؟
-اه..الان نمیتونم بهت بگم...ولی سر فرصت همه چیزو بهت میگم لوهان...قول میدم.

لوهان نگاه از سهون گرفت و به آسمون نگاه کرد.
تنها امیدی که داشت این بود که دلیل سهون قانعش کنه!
اما واقعا قانع میشد؟..هه اون احمق تر از این حرفاست که قانع نشه!

-آه..من میخواستم یه چیزی بهت بگم لوهان.

لوهان بدون اینکه به سهون نگاه کنه لب زد.

-چی؟
-آپام اینا برگشتن،...الانم جیجوان...گفتن که ماهم بریم و یه تعطیلات خانواده‌گی داشته باشیم...البته با آپاهای تو...گفتم قبل از اینکه از آپات بشنوی من بهت بگم...یه تعطیلات دوسه روزه.

لوهان چیزی نگفت و فقط سرشو تکون داد.

**********

در اتاق و باز کرد و بعد از وارد شدنش محکم اونو بست.

-هوووی...اینجا طویله نیست که درو محکم میبندی دوکیونگسو!
-چرا اتفاقا...طویلست!...چون یه حیون اینجا زندگی میکنه!

هاسول پوزخندی زد و مشغول گوشیش شد.

-هوم...درش شکی نیست.
-این شایعه ها چیه تو مدرسه پیچیده؟
-درمورد چی حرف میزنی؟..اصلا نمی‌فهمم چی میگی!
-هه واقعا؟...درمورد تو و ووسهون میگم هاسول!...تو اونو بوسیدی؟...باهاش قرار میزاری؟

هاسول گوشیشو روی تخت انداخت و به کیونگسو نزدیک شد.

-اره..که چی؟...چرا برات مهمه؟...حسودیت شده؟

کیونگسو دستشو مشت کرد تا یکی تو گوش هاسول نزنه!

-کیونگا...

کیونگسو یقه ی هاسولو گرفت و روی تخت پرتش کرد.

-مگه بهت نگفته بودم به وو سهون نزدیک نشو؟!..هان؟