𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎

❀𝔼𝕚𝕘𝕙𝕥𝕪 𝔼𝕚𝕘𝕙𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

به سمت آسانسور شرکت یوکوا رفت و بعد از ایستادنش دکمه ی طبقه ی دهم رو زد و منتظر موند تا از حرکت بایسته.
با ایستادن آسانسور ازش خارج شد و به سمت دفتر چانیول رفت و یجی رو پشت میز دید.

-اوه بکهیون شی!

یجی از جاش بلند شد و لبخندی به بکهیون زد.

-اوه یجیا...حالت چطوره؟
-خوبم بکهیون شی شما چطورید؟
-منم خوبم...اینجا چیکار میکنی؟..مگه امروز دانشگاه نبودی؟
-اوه..نه..امروز کلاس نداشتم.
-همه چیز اوکیه؟
-بله ممنون.
-خیله خوب مشکلی داشتی حتما به من یا چانیول بگو.
-چشم..ممنونم ازتون.

بکهیون به در اتاق چانیول اشاره کرد.

-چانیول داخله؟
-اره بهشون خبر بدم؟
-نه نیازی نیست.

یجی سرشو تکون داد و سرجاش روی صندلی نشست.
بکهیون به سمت در رفت و درو باز کرد و واردش شد که صدای چانیول بلند شد!

-یجی هزار بار گفتم بدون در زدن نیا داخل!!
-ببخشید.

چانیول از صدای بکهیون به جای یجی سرشو از روی برگه هاش بلند کرد و به بکهیون که با پوزخند بهش نگاه میکرد نگاه کرد.

-بکهیون؟

بکهیون در و قفل کرد و به سمت چانیول رفت.

-اینجا چیکار میکنی؟

بکهیون صندلی چانیولو چرخوند و روی های چانیول نشست.

-ناراحتی که اومدم؟

چانیول لبخندی زد و دستشو دور کمر بکهیون حلقه کرد و لبهاشو بوسید.

-معلومه که نه!..اگه نمیومدی دیوونه میشدم.

بکهیون به نقشه ای که روی میز بود نگاه کرد و لبخندش بزرگتر شد.
سرشو روی شونه ی چانیول گذاشت.

-چیزی شده؟
-یول..
-جانم؟

چانیول منتظر ادامه ی حرف بکهیون موند، بکهیونش حرف داشت که اون موقعه از شلوغی مزون اومده بود پیشش پس مسئله ی معمولی نبود!

-نمیخوای چیزی بگی؟
-بابام..

چانیول کمی مکث کرد.

-بابات؟
-به مامانم گفته دعوتمون کنه خونه!

چانیول ابروشو بالا انداخت و کمی توی فکر فرو رفت‌‌.

-خوب تو چی گفتی؟
-گفتم از تو میپرسم بهشون میگم.

چانیول بکهیونو از خودش کمی فاصله داد و تو چشماش نگاه کرد.

-هیونا..این چیزی نیست که بخوای به من بگی!..تصمیمش با توعه عزیزم.
-یااا..مگه ما خانواده یه نیستیم؟
-چرا..
-پس باید دوتایی تصمیم بگیریم!
-باشه..باشه...حالا نظر خودت چیه؟

بکهیون با کراوات چانیول ور رفت.

-اووم...نمیدونم...دودلم!
-میخوای بری؟
-برم نه چان بریم!...اگه قرار به رفتن باشه باهم میریم نه تنها!
-خیله خوب..پس بهتره بهشون بگی.
-الان؟
-هر وقت اوکی بودی.
-هوم.