✿ 𝚇𝙸𝚅 𝙿𝚊𝚛𝚝 ✿

306 71 9
                                    


🔞اخطار:این پارت کاملا اسمات اگه دوست ندارید از پارت بعد شروع کنید!🔞

-لوهان...لطفا بیا بریم!

سهون دست لوهان رو گرفت و به سمت ماشین رفت.
بعد از سوار شدنشون سهون ماشین رو روشن کرد و سریع حرکت کرد.
کنترلش رو داشت از دست میداد اما نمیخواست به لوهان آسیبی بزنه!
لوهان به چهره ی قرمز شده ی سهون نگاه کرد که هر لحظه بیشتر میشد و عرق های روی پیشونیش خبر از اوضاع وخیمش میدادن!
دلش میخواست بهش کمک کنه اما از طرفی هم میترسید انجامش بده!..اما دیر یا زود باید انجامش میداد دیگه نه؟!
شدت بارون زیاد شده بود و خیابون ها لیزتر با این سرعتی که سهون میرفت احتمال داشت تصادف کنن!
چشماشو محکم روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید.

-بزن کنار
-لوهان!
-سهونا بزن کنار!
-لوهان لطفا..
-سهووون...اگه نمیخوای هر دومون رو به کشتن‌ بدی بزن کنار!

با دادی که لوهان زد سهون ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و به بیرون نگاه کرد.
نمیتونست به لوهان نگاه کنه و جلوی خودش رو بگیره پس سعی کرد حواس خودش رو پرت کنه!
با خم شدن لوهان به سمتش با تعجب بهش نگاه کرد،

-چـ..چیکار میکنی؟
-صندلیتو بکش عقب
-برای چی؟
-سهوناا صندلیتو بکش عقب!

با تحکم لوهان ، سهون صندلیشو عقب کشید و به لوهان نگاه کرد.
نمیدونست توی فکر لوهان چی میگذره و این داشت کم کم دیوونه اش میکرد!
دست لوهان که روی پاش نشست انگار با ولتاژ بالا برقش گرفت و درست عین سیخ سرجاش نشست.

-چـ..چیکار...میکنی!

لوهان به سمت سهون خم شد و صورتش رو مقابل سهون قرار داد.
گونه هاش از شدت خجالت قرمز شده بودن اما چاره ای نداشت!

-بزار کمکت کنم.

آروم لب زد و لباشو روی لبای سهون گذاشت.
شوکی که به سهون وارد شد یکم غیر قابل حضم بود و وقتی به خودش اومد که لبای لوهان سعی داشت لباش رو بمکه و این براش شیرین بود.
بلاخره لباشو باز کرد و لبای لوهان رو که به شیرینی آبنبات بود رو بوسید.
حالا که لوهان خودش پیش قدم شده بود پس چرا اون کنار میکشید؟!
برای اولین بار میخواست در مقابل لوهان بیرحم باشه و یکم زیاد روی کنه البته نه اونقدری که فردا نتونه تو چشماش نگاه کنه!
سهون زبونشو به لبای لوهان زد و اینجوری ازش اجازه وارد شدن به دهانش رو گرفت و بعد از باز شدن دهان لوهان این زبوناشون بود که حالا اینچ به اینچ همدیگرو لمس میکردن.
لوهان دستشو روی زیپ شلوار سهون گذاشت و آروم بازش کرد.
استرس شدیدی داشت اما میخواست هر طور شده انجامش بده حتی اگه بعدا پشیمون میشد!
با برخورد عضو سهون به دستش سرشو عقب کشید و لباشونو از هم جدا کرد.
به چشمای هم نگاه کردن، تردید، ترس، شگفتی و هیجان رو میشد به وضوح توی چشماشون دید!

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora