❀ℕ𝕚𝕟𝕖𝕥𝕪 𝕊𝕖𝕔𝕠𝕟𝕕 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

88 29 33
                                    

با تموم شدن میکاپش نفس عمیقی کشید و از توی آیینه به چهره ی خودش نگاه کرد‌.
در اتاق باز شد و بکهیون از توی آیینه چانیول رو دید و بدون اهمیت بهش مشغول کارش شد.
چانیول به سمت بکهیون رفت و از پشت بغلش کرد ک گونه اشو بوسید.
بکهیون‌ ریکشنی نشون نداد و حتی اخمی هم روی پیشونیش نشست.

-بک؟

بکهیون جوابی نداد و دست چانیولو پس زد و به سمت کاور لباسش که روی تخت گذاشته بود رفت.

-بکهیونا!..

چانیول با بی توجهی بکهیون به سمتش رفت و بازوشو گرفت و به سمت خودش چرخوند.

-ناراحتی؟

بکهیون پوزخندی زد.

-نباشم؟
-بک..یکم شرایطو درک کن عزیزم!‌‌‌

بکهیون سرشو تکون داد.

-درک کنم؟...درک میکنم چانیول‌..درک میکنم که هیچی نمیگم!!...تو دیشب تا صبح خونه نبودی!!
-بیمارستان بودم بک...تو که میدونی!
-آره..منم میتونم خودمو بزنم به مریضی که بتونم توجه‌تو داشته باشم!...اما اینکارو نمیکنم!
-بکهیون دوباره شروع نکن!..بزار امروز‌ با خوبی و خوشی تموم بشه!..خوب؟

بکهیون دیگه چیزی نگفت و به سمت در رفت.

-زود دوش بگیر...دیر میشه!

بکهیون از اتاق بیرون رفت و به سمت اتاق لوهان رفت و خواست درو باز کنه که با در قفل شده مواجه شد!
تقه ای به در زد.

-لوهان؟

بعد از چند ثانیه صدای چرخش کلید رو توی قفل شنید و با بازشدنش لوهان جلوش ایستاد.

-بله آپا؟
-چرا درو قفل کردی؟
-همینجوری.

بکهیون به سرتا پای لوهان نگاه کرد.

-چرا آماده نیستی؟
-اوم..آپا من نمیام.

بکهیون ابروشو بالا انداخت.

-یعنی چی نمیام؟
-حوصله ندارم آپا.
-لوهان..به اندازه ی کافی اعصابم بهم ریخته هست!..تو دیگه بهش اضافه نکن!..آماده شو تا یکساعت دیگه میریم!

بکهیون بدون اینکه چیز دیگه ای بگه از راه پله پایین رفت و وارد پذیرایی شد که چهیونگ رو آماده شده توی لباس سفیدی دید که روی مبل نشسته بود.
پوزخندی زد و بهش نزدیکتر شد.

-جایی میرید مادر جاان؟

چهیونگ نگاهشو از گوشیش گرفت و به بکهیون نگاه کرد.

-مگه قرار نیست بریم خونه ی خانوادت؟

بکهیون خنده ی عصبی کرد.

-ما قراره بریم نه شما!!
-اگه فکر کردی من میزارم پسرم پاشو تنها اونجا بزاره کور خوندی بیون!
-خانوم پارک!!...دیگه دارید صبر منو تموم میکنید!

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Onde histórias criam vida. Descubra agora