❀𝔽𝕚𝕗𝕥𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

139 42 30
                                    

این پارت و از اول گذاشتم چون برای خیلیا نیومده بود پس لطفا ووت و کامنت بزارید ممنون💐💙
.
.
.

وارد مزون شد و عینکش رو از روی چشماش برداشت و همین طور که به سمت اتاقش میرفت جیهیو به سمتش اومد.

-صبح بخیر بکهیون‌شی
-صبح بخیر
-رفتید تولیدی؟

سر جاش ایستاد و برگه های توی دست جیهیو رو گرفت و بهشون نگاه کرد.

-آره...همه چیز به اندازه و دقیق بود..ولی اونجا نظارت تو رو کم داره جیهیو..حتما یه سر به اونجا بزن.
-چشم
-سفارشات بیشتر شده؟
-آره...حدود هزارتا سفارش جدید داریم...البته تا این ساعت.
-خوبه...خبر بعدی؟
-شرکت فتوگرافی هرا گفته نمیتونه برای عکس برداری مدلا عکاس بفرسته.
-و چرا نمیتونه؟
-قراره همه عکاساشو برای هفته ی مد پاریس بفرسته.
-چرا اینو الان باید بگی؟
-همین صبح خبر دادن.
-یعنی یه دونه عکاس وا مونده توی اون کمپانی نیست؟
-اینطوریه که میگن.
-تاریخ عکس برداری؟
-سه روز دیگه.
-بگرد یه عکاس خوب پیدا کن جیهیو...وقت نداریم.
-اما بکهیون‌شی!...توی سه روز امکان پذیر نیست!!
-یه کاریش کن جیهیو...نمیتونم که عکس برداریو کنسل کنم!..این همه کمپانی و شرکت عکس برداری توی این کشوره..یعنی همشون میخوان برن پاریس؟...بگرد پیدا کن جیهیو!!
-بکهیون‌شی...من هر چقدرم بگردم باز اونی که مد نظر شما باشه پیدا نمیشه...مخصوصا حالا که زمان کمه!

بکهیون آهی کشید و نگاهشو به دور و برش انداخت که همون موقع فلشی توی چشمش خورد.
به اون عکاس مزاحم خیره شد که دوباره بدون اینکه اجازه ای بگیره ازش عکس گرفته بود!
بهش نگاه کرد و اخمی کرد اما با دیدن دوربین توی دستش اخمش آروم آروم از بین رفت و به جاش لبخند روی لبش اومد.

-خودشه.
-چی..بکهیون‌شی؟
-عکاسی که میخوامو پیدا کردم جیهیو...

نگاهشو از اون عکاس مزاحم گرفت و به جیهیو داد.

-قرارداد رو با هرا فسخ کن...به جاش هر طور شده با این مزاحم قرارداد ببند.
-با کی؟

بکهیون نگاهشو از جیهیو به جونهو داد و بهش اشاره کرد.

-با اون.

❀✵❀✵❀✵❀✵❀✵❀

آخرین ظرف باقی مونده رو شست و دستکش‌هاش رو از دستش بیرون اورد و زیر گاز رو کم کرد.
کای دیر کرده بود و اون صبحانه اش رو خورده بود و الان داشت برای هر دوشون ناهار آماده میکرد.
فردا مرخصیش تموم میشد وباید برمی‌گشت سرکار و همین طور شروع دوباره ی مدرسه!
برای کیونگسویی که توی این سه روز بد عادت شده بود یکمی سخت بود.
توی همین فکرا بود که صدای باز شدن در خونه رو شنید.

لبخندی زد و به سمت سالن رفت و چیزی رو دید که کاش هیچ وقت ندیده بود!
قلبش تیر کشید و لبخند آروم آروم از روی لبهاش محو شد و جاش رو بغضی از غم گرفت.
کای همراه دختری که حتی نمیخواست حدس بزنه کیه و برای چی اونجاست روبه روش بود و داشت لبهاشو میبوسید!...لبهایی که همین چند ساعت پیش روی لبهای اون بودن و داشتن میبوسیدنش حالا لبهای یک هرزه رو داشت لمس میکرد!
کای لبهاشو از لبهای اون دختر جدا کرد و به کیونگسویی که دم در آشپزخونه ایستاده بود و بهش نگاه می‌کرد نگاه کرد.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Where stories live. Discover now