✿𝚃𝚎𝚗 𝙿𝚊𝚛𝚝✿

314 81 21
                                    


هر دو نفس کم آورده بودن ولی هیچ کدوم نمیخواستن از هم جدا بشن اگه هم میخواستن این گردنبندهاشون بود که این اجازه رو بهشون نمیداد!
اما بلاخره سهون لباشو از لبای لوهان جدا کرد تا لوهان بتونه کمی نفس بکشه.
اما با جدا شدن لباشون تشنه تر شدن!..هر دو بی تجربه بودن اما همه ی توانشون رو به کار میبردن تا بتونن به همدیگه لذت قابل وصفی رو بدن.
اینبار این لوهان بود که شروع کننده ی بوسه بود، دستشو به تیشرت سهون رسوند و کشیدش پایین تا بتونه لباش رو ببوسه.
سهون از این همه مشتاق بود لوهان به وجد اومد و لبهای لوهان رو با شدت زیاد بوسید.
هر دو مشغول بوسیدن و لذت بردن بودن اما هیچ کدومشون متوجه این نبودن پایین تنه هاشون هر لحظه داغ تر میشد!
دست سهون ناخواسته وارد تیشرت لوهان شد و روی بدنش نشست.
بدن لوهان لرزید، اما سعی کرد روی بوسه اش تمرکز کنه. میدونست دیر یا زود این اتفاق میوفتاد!
سهون دستش رو روی بدن لوهان حرکت میداد و این لوهان بود که داشت هم لذت میبرد و هم خجالت میکشید!
سهون با جا به جا شدنش باعث شد پایین تنه هاشون به هم برخورد کنن که باعث شد آهی ناخواسته از بین لب های لوهان بیرون بیاد که باعث شوکه شدن هر دو شد!
سهون آب دهنش رو قورت داد و لوهان هم نگاه شرمگینش رو از چشمای سهون گرفت و به اطراف نگاه کرد.
سهون دلش میخواست بیشتر پیش بره و لوهان رو یکبار برای همیشه مال خودش کنه..اما فعلا زود بود!
لبهاش رو به گردن لوهان چسبوند و بوسیدش.
بدن لوهان برای چندمین بار توی اون روز لرزید و سهون خوشحال بود که فقط خودشه که این حرکت هارو از لوهان میبینه!
خواست از روی لوهان بلند شه اما نتونست!
چون گردنبند هاشون این اجازه رو به هیچ کدومشون نمیداد.
لبخندی روی لبای هردوشون نشست و سهون آروم جوری که به گردن لوهان آسیبی نزنه کنارش دراز کشید.
نه میتونستن به هم پشت کنن و نه میتونستن از هم فاصله بگیرن البته از اینم نگذریم که هیچ کدوم هم دلشون نمیخواست که گردنبندهاشون رو از هم جدا کنن!
هر دو کنارهم و روی یک بالشت با فاصله ی چهار سانتی از هم خوابیده بودن.
سهون دستش رو دور بدن لوهان حلقه کرد و لوهان هم دستش رو روی سینه ی سهون درست جایی که قلبش در حال تپیدن بود گذاشت.
و هر دو پایین تنه هاشون رو که بهشون اخطار میداد رو سعی کردن به فراموشی بسپردن.

❍❀❍❀❍❀❍❀❍❀❍

وارد اتاق شد و در و پشت سرش بست.
تمام ذهن و بدنش خسته بود و قدرت هیچ کاری رو نداشت!
نگاهی به اطراف انداخت و سوهو رو جلوی پنجره دید!
کتش رو از تنش بیرون اورد و به سمت سوهو رفت و دستاش رو دور تنش حلقه کرد.
لرزش بدنش رو حس کرد.
با برگشتن سر سوهو به سمتش لبخندی که خستگیش رو نشون میداد بهش زد.
منتظر لبخند سوهو بود اما با برگشتن دوباره سوهو به سمت پنجره هیچی نصیبش نشد.
لبخندش از روی لبهاش پاک شد و دستاش دور تن سوهو محکم تر.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Onde histórias criam vida. Descubra agora