❀𝕋𝕙𝕚𝕣𝕥𝕪 𝕊𝕖𝕧𝕖𝕟𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

140 42 13
                                    


استرس و اضطراب کل وجودشو در بر گرفته بود و کمی هول کرد.
لوهان چرا اینجا بود؟...یعنی ممکن بود چیزی دیده باشه؟
لوهان از دیدن سهون و هاسول روبه روی همدیگه شوکه شد.
اضطراب و دلشوره به یک باره سراغش اومده بودن.
اون توقع دیدن همچین صحنه ای رو نداشت!
با دیدن چشمای سهون که روی خودش زوم بودن به خودش اومد و راهش رو ادامه داد تا توجه هاسول رو جلب نکنه.

سهون با دیدن رفتن لوهان و گذر کردن از کنارشون دوباره به هاسول نگاه کرد.

-گورتو گم کن!..یالا.

هاسول بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه با اخم روی پیشونیش از کنار سهون گذشت و به سمت کلاس رفت.

سهون دستی به صورتش کشید و به پشت سرش نگاهی کرد ولی اثری از لوهان نبود به سمت جایی که لوهان رفته بود رفت تا بتونه پیداش کنه.
توی راهش به دستشویی رسید و واردش شد که لوهان رو اونجا دید که داشت دستهاش رو می‌شست.
اما چیزی نگفت چون به غیر از خودشون کس دیگه ای هم اونجا بود.
صبر کرد تا کار اون شخص تموم بشه و با بیرون رفتنش به لوهان نگاه کرد.

-لوهان..

لوهان از توی آیینه بهش نگاه کرد.

-هوم

به لوهان نزدیک شد.

-تو..چرا اومدی بیرون.
-فکر کردم بهم علامت دادی که بیام بیرون.
-عاا...لو...

لوهان به سمتش برگشت و دقیقا رخ به رخش ایستاد.

-تو..داشتی چیکار..میکردی.؟
-آاا..لوهان..تو دقیقا از کی اونجا بودی؟

لوهان کمی مکث کرد.

-از..وقتی که...دستتو زدی به دیوار...خیلی دردت اومد؟

و دست سهون رو توی دستش گرفت و روی قرمزی که باقی مونده بود دست کشید.
سهون نفس عمیقی از سر آسودگی کشید.

-فقط داشتم بهش میگفتم نباید اونکارو میکرد.

لوهان به چشمای سهون نگاه کرد.

-تو اونو میشناسی؟

سهون سرشو تکون داد.

-آره.
-از کجا؟
-دوست کایه...یه چندباری همو دیدیم.

لوهان لبهاشو جمع کرد‌.

-ازش خوشم نمیاد...حس خوبی بهم نمیده!

سهون چیزی نگفت و فقط نگاهش و از لوهان گرفت.

-تازه...خوشم هم نیومد بغلت کرد.

سهون نیشخندی از حسادت لوهان زد و بغلش کرد.

-اوه...آهوم حسودیش شده؟
-مگه آهوا دل ندارن؟

سهون چیز دیگه ای نگفت و محکم لوهانو توی آغوشش گرفت.
توی دلش از لوهان عذرخواهی کرد و سرش رو پایین برد و لبهای لوهان رو بوسید.
و دوباره لوهان رو بغل کرد.
آغوش سهون برای لوهان یکی از امن ترین جاها برای اون بود و همیشه از این آغوش لذت میبرد.
توی حال و هوای خودشون بودن که درب دستشویی باز شد و هر دو از آغوش هم بیرون اومدن و به اون سمت نگاه کردن اما دیگه دیر شده بود!...چون جانی اونارو توی بغل همدیگه دیده بود.
سهون بدون اینکه هول کنه به لوهان علامت داد که بیرون بره.
لوهان از بغل جانی که خواست رد بشه با جانی چشم تو چشم شد..چشمای جانی هیچی رو بروز نمیدادن و این لوهان رو میترسوند.
با رفتن لوهان سهون به سمت روشویی برگشت و شروع به شستن دستاش کرد.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Место, где живут истории. Откройте их для себя