❀ℕ𝕚𝕟𝕖𝕥𝕪 𝔽𝕚𝕗𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

72 31 26
                                    

وایسا وایسا✋🏻
اول ووت منو بده🌟🫴🏻
کامنت هم زیاد میخوااام به هر جمله که رسیدی برام اونی که توی ذهنت میاد رو کامنت کن✨️🤎
حالا آزادی🗿
برو بخون🎈



به پله های روبه روش نگاه کرد و بعد از قورت دادن آب دهانش از پله های قدیمی بالا رفت‌ و به جلبک های سبز رنگی که روی دیوارها خودنمایی میکردن نگاه کرد روبه روی درب قهوه ای رنگی ایستاد و به کاغذ توی دستش که آدرس اونجا روش نوشته شده بود نگاه کرد. با تردید به در قهوه ای رنگ که کنار در سفیدی قرار داشت نگاه کرد.
باید خودش می‌بود!
به زور و هزار تا خواهش و التماس از مادربزرگ کیونگسو آدرس رو گرفته بود و حالا اینجا بود و دیگه چیزی نمونده بود کیونگسو رو دوباره ببینه!!
کناره های در رو نگاه کرد تا بتونه زنگ رو پیدا کنه اما هیچ زنگی نبود!
دستشو مشت کرد و به در کوبید.
یک بار...دو بار...سه بار....چهار بار....پنج بار...شش بار...هفت بار....هشت بار....نه بار و بلاخره در باز شد و کیونگسوی اخمو توی در نمایان شد!
کیونگسو از دیدن کای با اون وضعیت آشفته جا خورد!

-کیونگ!

کای بدون اینکه چیز دیگه ای بگه کیونگسو رو بغل کرد و این فقط کیونگسو رو متحیر تر کرد!
کای محکم کیونگسو رو به خودش فشار میداد و میترسید اگه آروم تر فشارش بده کیونگسو درست مثل ماهی از دستش لیز بخوره و بره!

-هی!!

کیونگسو، کای رو از خودش به زور جدا کرد.

-تو اینجا چیکار میکنی؟
-دلم برات تنگ شده بود.

کیونگسو به معنای واقعی لال شد!
این واقعا کای بود؟..این سوالو چندبار از خودش پرسید و هربار بیشتر به این موضوع پی می‌برد که این همون کایی بود که عاشقش شده بود!!؟

-میشه بیام تو؟

کیونگسو اخمی که محو شده بود رو دوباره روی پیشونیش اورد.

-نه!

و خواست در و ببنده که کای مانعش شد و کیونگسو رو حل داد و کفشاشو در اورد و وارد خونه شد!

-حالا که اصرار میکنی میام.
-یااااا

کیونگسو درو محکم بست و فورا پشت سر کای رفت.
کای به فضای خونه نگاه کرد یه کاناپه کرم رنگ که روش پارچه و پتوی سبز رنگ انداخته شده بود و عسلی چوبی جلوش و یه میز چوبی قهوه‌ای و چهار تا صندلی ، پرده های جمع شده ی سفید که حیاط همسایه رو نشون میداد و یه دراور و میز قهوه ای که روش ظروف و چندتا خرت و پرت گذاشته شده بود و آشپزخونه ای که فضای شلوغی داشت!
کای به جرئت میتونست بگه نمیتونست اونجا زندگی کنه!!..چون هم زیادی کوچیک بود و هم خیلی شلوغ!..کیونگسو چطوری میتونست اونجا زندگی کنه!؟
کیونگسو از اینکه کای اونجا بود و خونه اش رو داشت بررسی میکرد راضی نبود!

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora