❀𝔼𝕚𝕘𝕙𝕥𝕪 𝕊𝕚𝕩 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

75 36 37
                                    

لوهان ابروشو بالا انداخت و به ادامه حرفای سوهو گوش داد.

-هر چی بوده بین کریس و بکهیون و چانیول بوده!...من میخواستم خود سهون انتخاب کنه که چه فردی رو برای زندگی باهاش مناسبه نه اینکه بقیه براش انتخاب کنن!

لوهان دستشو مشت کرد و محکم فشرد.
سوهو به چشمای لوهان که هیچی رو نشون نمیداد نگاه کرد و برای لحظه ای توی اون نگاه یخی، کریس یازده سال پیشو دید!!

-من تورو واقعا دوست دارم لوهان..درست مثل سهون..اما من میخوام خودتون برای خودتون انتخاب کنید نه اینکه از قبل تایین شده باشه!
-فکر نمی‌کنید برای گفتن این حرفا دیگه دیره؟
-هنوز ازدواج نکردید!.پس دیر نیست!

لوهان با ناباوری به سوهو نگاه کرد.

-هه...احساسات من ارزشی براتون نداره؟!
-ته عشق و عاشقی هیچی جز غم نیست لوهان!

لوهان چیزی نگفت در واقع نمیتونست چیزی بگه چون اگه میگفت نمیتونست بغضی که توی گلوش گیر کرده بود رو نگه داره!

-ببین لوهان..الان هم تو عصبانی هم سهون!..دیشب نباید اون حرفارو جلوی دوستاتون میزدی!
-چرا؟...چرا نباید نمیگفتم؟...بس نیست اینقدر پنهون کاری!؟
-من به سهون گفتم به کسی چیزی نگه!..پس اونو مقصر ندون!..ببین لوهان اگه ازدواج هم کرده بودید نباید حرفی میزدی!
-چراا؟..مگه گناه کردم!...خودتون چی؟..بقیه نمیدونن که با یه مرد ازدواج کردید؟!...خودتونو نمیبینید؟!
-هیچ کس غیر از آدمای نزدیکمون نمیدونه!...چه لزومی داره کسی بدونه!؟

لوهان تک خنده ای زد.

-هه...اینکارا رو میکنید که اگه خیانتم کردید کسی نفهمه به یکی دیگه تعهد دارید!؟

سوهو با حرف لوهان بدنش لرزی رفت و خاطراتی که فراموش کرده بود یک آن جلوی چشماش ظاهر شد!

-پس بگید...الگوی سهون شما بودید!
-چی داری میگی لوهان!؟

سوهو با اخم ازش پرسید.
لوهان به چهره ی عصبی سوهو نگاه کرد.

-بهتر نیست از خودتون اینو بپرسید؟!
-متوجه منظورت نمیشم!!
-هه..عمو سوهو...شما خوب متوجه منظورم میشید...فقط دارید انکارش میکنید!..ههه...کاش به جای خیانت کردن یه چیز دیگه به پسر عزیزتون یاد می‌دادید!...اون سهون معلومه بدجور از بهم خوردن تولدش سوخته!...حالا که همه چی سر من خراب شده پس بهتره اینم بدونید...من اونجا رو بهم زدم چون باید اینکارو میکردم!..باید یه جوری به پسر خیانتکارتون میفهموندم نمیتونه منو احمق فرض کنه!
-چی داری میگی لوهان!؟...چه خیانتی؟!
-هه..باور کردنش براتون سخته عمو سوهو؟....برای منم سخت بود!...اما بلاخره قبولش کردم!...بهتر نبود چیز بهتری یادش میدادید؟...عاا..شاید بهتر بود به جای اینکه این همه راه بیاید و منو نصیحت کنید پسر خودتونو نصحیت می‌کردید!....عاا‌.‌ببخشید... همش یادم میره الگوش شمایید!

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora