با دیدن چهره ی اون دختر نفرت کل وجودشو فرا گرفت و گوشیشو محکم پرت کرد که به آیینه کنسول برخورد کرد و آیینه ریز ریز شد!
عصبی شده بود و کنترلی روی خودش نداشت!
روتختی شو برداشت و روی زمین پرت کرد، به سمت میز مطالعه اش رفت و همه چیزو روی زمین انداخت و با صدای بلند گریه کرد!
این حقش نبود که بهش خیانت بشه! مگه اون چی کم داشت در مقابل اون دختر؟!
مگه خودشو در اختیار سهون نزاشته بود؟..پس چرا سهون باز هم بهش خیانت کرده بود!!
اون چشم پوشی کرده بود از خیانت اولش و داشت سعی میکرد ببخشتش اما سهون دوباره گند زده بود!
میزشو وسط اتاق پرت کرد و به سمت صندلی رفت و بعد از برداشتنش محکم به زمین کوبیدش و از ته دل جیغ کشید!
گریه هاش امونشو بریده بودن و نفس کم آورده بود!
اما مگه گناهش چی بود که مسبب این حال و روز بود؟!...این حال و روزی که به مرگ بیشتر شباهت داشت تا زندگی!
روی زمین افتاد.
و آرزو کرد کاش هیچ وقت متوجه این نشده بود سهون بهش خیانت کرده بود چون قطعا حال و روز بهتری داشت!
اما نه!..کاش هیچ وقت به دنیا نمیومد و نامزد سهون هم نمیشد!
سهون بهش بازهم دروغ گفته بود و از همه بدتر تظاهر به دوست داشتن الکی کرده بود!
خنده ای به حماقت خودش کرد!..مقصر اصلی خودش بود که بهای زیادی بهش داده بود و فکر میکرد بازیگر نقش اوله اما جز سیاهی لشکر چیزی توی دنیای وو سهون نبود!
به سختی از جاش بلند شد و به سمت حمام رفت.
سهون بد بازیش داده بود و لوهان حس حقارت و بدبختی بیش از اندازه ای میکرد!
شیر وان و باز کرد.
اما لوهان هم خیانت کرده بود!...خیانت به خودش!...چون اونقدری غرق دوست داشتن سهون بود که خودشو فراموش کرده بود!
با دستش محکم به شیشه ی آیینه ی توی حموم زد و آیینه خورد شد و روی زمین افتاد!
اون حاضر نبود حتی یک تار موی سهونم به کسی بده اما سهون....!
تیکه شیشه ای از روی زمین برداشت.
لوهان عاشق بود و از این عشق هیچی جز تباهی و از سادگی بیش از حدشم جز خیانت چیزی نصیبش نشد!
توی وان نشست.-نمی بخشمت!...به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی!...نمیبخشمت سهونا..به خاطر تمام این درد هایی که روی قلبم سنگینی میکنه ....نمی بخشمت وو سهوننن... به خاطر قلبم که بخاطرت شکسته....به خاطر احساسی که بخاطرت داره پر پر میشه!
نمی بخشمت...به خاطر زخمی که با خیانت تو وجودم تا ابد گذاشتی!..نمیبخشمت..دیگه نه!تیکه شیشه رو روی مچ ظریفش گذاشت و محکم فشار داد.
-ازت متنفرم وو سهون!..ازت متنفرمممممم
بلند جیغ کشید و همزمان دستشو فشار داد!..و باریکه خون از بین مچش و شیشه سرازیر شد!
سرش گیج میرفت و شیشه ی توی دستش میلرزید.
میخواست بمیره چون انگیزه ی دیگه ای برای ادامه دادن نداشت!...چون دیگه نمیتونست سهون و ببخشه!...چون نمیتونست جوری زندگی کنه که انگار سهونی وجود نداره!
اما صبر کن!...اگه میمرد هیچ کس نمیفهمید سهون بهش خیانت کرده!...کریس هم پسرشو هیچ وقت خراب نمیکرد!....پس سهون چجوری تاوان قلب شکسته اشو پس میداد؟!...شیشه از دستش سر خورد و روی زمین افتاد.
باید زنده میموند و خودش انتقام قلب شکسته اشو از سهون و هاسول پس میگرفت!
دستشو توی وان آب گذاشت و به خونی که توی وان پخش میشد نگاه کرد!
دستش میسوخت ولی درد قلب شکسته اش اونقدری بود که سوزش دست بریده شدش حس نشه!
![](https://img.wattpad.com/cover/259645932-288-k752246.jpg)
ESTÁS LEYENDO
𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎
Fanfic❀فصل اول کامل شده✔︎ ❀فصل دوم درحال آپ✍︎... ❀کاپل اصلی فصل اول:کریسهو،هونهان ❀کاپل فرعی فصل اول:چانبک،کایسول ❀کاپل اصلی فصل دوم:هونهان،کریسهو،چانبک،کایسو ❀کاپل فرعی فصل دوم:سولی،هاسون ♥︎ژانر:هپی اند-سداند-امپرگ-اسمارت-مدرسهای-عاشقانه ∞زمان آپ:شنبه...