❀ℕ𝕚𝕟𝕖𝕥𝕪 ℕ𝕚𝕟𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

83 35 56
                                    

خدا شاهده خداااا شاهدههه کامنتای این پارت تا شنبه کمتر از 40 تا باشه تا 18 ام آبان آپ نمیکنم!یعنی یک ماه تمام!...حالا خود دانید...ایندفعه واقعا جدی ام🤌🏻😒مسلمونا ما اینجا داریم زحمت میکشیممممممم این واقعا درستهههه نه آخه شما بگید درسته کامنت و ووت نمیدید؟!

وارد بار شد و به صندلی های پیشخوان نگاه کرد و یشینگ رو دید.
به سمتش رفت و کنارش نشست.
یشینگ بادیدن دوباره ی سوهو لبخند ریزی زد و به نوشیدنیش نگاه کرد.

-چیزی میخوری؟
-حرفتو بزن.
-نمیدونم از کجا باید شروع کنم.

سوهو به بارتندر سفارش رو داد و به یشینگ نگاه کرد.

-میتونی از اولش شروع کنی از همونجایی که باید میومدی ولی نیومدی!

سوهو دستشو مشت کرد و با حرص تمام حرفشو زد و دست مشت شده اش از نگاه یشینگ جا نموند.

-اگه بخوام از اولش بگم،...اولش اونجا نیست.

سوهو اخم کرد و از نوشیدنی که تازه براش آورده بودن نوشید.

-اگه نمیخوای شروع کنی تا برم؟

یشینگ خیره بهش نگاه کرد.

-قبلا عجول نبودی!
-آدما عوض میشن..بعضی‌ها هم عوضی!

جمله ی آخرو با نگاه خیره اش به یشینگ گفت.
یشینگ سرشو پایین انداخت و آب دهانشو قورت داد.

-بیست و هفت فوریه سال نود و چهار بود...اون روز باهم دیت بودیم...رفته بودیم پارک کنار سینما یادته؟

سوهو با یادآوری اون روز لبخند ریزی زد خوب اون روزو یادش بود قرار بود برن سینما اما آخرش پشیمون شدن و با خوراکی های توی دستشون رفتن پارک و کلی خوش گذروندن و در آخر...همدیگرو ...بوسیده بودن!
سرشو تکون داد و سعی کرد به اون روز فکر نکنه.

-اونشب بعد از اینکه تو رفتی..داشتم میرفتم سمت خوابگاه که توی کوچه ی قبل از خوابگاه خفتم کردن.

توجه سوهو جلب شد و بهش نگاه کرد...یادش بود چون فرداش یشینگ رو با صورت زخمی دیده بود!

-اون موقع بهت گفتم خفتگیر بودن...اولش هم خودم همین فکرو میکردم...تا وقتی که کریس وو رو دیدم.
اون شب آدماشو فرستاده بود سراغم و خودشم بعدش اومد.

-کریس؟

سوهو با اخم نگاهش کرد.

-اونشب تهدیدم کرد که ازت دورشم،حتی بهم رشوه ی پولم داد اما قبول نکردم..در آخر گفت اگه ازت فاصله نگیرم کاری میکنه که بعدا به غلط کردن بیوفتم...اونشب گذشت.، هیچی بهت نگفتم تا ناراحتت نکنم، دوست داشتم سوهو، نمیخواستم از دستت بدم!..برای همین با فکر به همه ی عواقبش بازم باهات موندم یه چند بار دیگه هم کریس ادماشو فرستاد سراغم اما بازم کوتاه نمیومدم تا روزی که گفتی فرار کنیم..اونشب همه ی وسایلمو جمع کردم و حتی خوابگاهم تحویل دادم...اما تا از خوابگاه اومدم بیرون یکی زد پشت گردنم و بیهوش شدم!..اینقدر زده بودنم که بهوش اومدم، روی یه صندلی با طناب بسته شده بودم و همه جای بدنم درد میکرد از طرفی هم هی کتک میخوردم.حدس میزدم کار خودش باشه تا وقتی که با کت و شلوار دامادیش جلوم ظاهر شد و مطمئن شدم..بازم کوتاه نیومدم...بازم کتک خوردم...اما سوهو..من دار دنیا فقط خانواده امو و تورو داشتم..نمیخواستم هیچ کدومتونو از دست بدم..کریس وو خوب نقطه ضعفمو میدونست و با این حساب دست گذاشت روش!..منو با خانواده ام تهدید کرد، خانواده ای که از همه چیشون به خاطر من نالایق گذشته بودن که بتونن موفقیتمو ببینن!..ترسیدم از دستشون بدم‌..چاره ی دیگه ای نداشتم..اون کریس ووی که من اون لحظه دیدم هرکاری از دستش برمیومد!...با جت شخصیش منو برگردوند چین و ازم قول گرفت دیگه برنگردم کره، اما در عوضش کاری به خانواده ام نداشته باشه!...من به قولم عمل کردم..اما اون نکرد!...خانواده امو توی یه تصادف مشکوک از دست دادم!..مطمئنم کار خودشه..!
-کریس هرچی باشه آدم نمیکشه!

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Onde histórias criam vida. Descubra agora