❀𝔽𝕠𝕣𝕥𝕪 𝕊𝕖𝕔𝕠𝕟𝕕 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

144 52 8
                                    


صفحه‌ ی گوشی خاموش شد و اتصال چشم لوهان با اسم هاسول قطع شد.
دستاش میلرزیدن.
نمیخواست به چیزهای منفی فکر کنه ولی ناخواسته افکارش پر از حس‌های منفی شده بود!
اون با سهون چیکار داشت که بهش زنگ زده بود!
و مهمتر از اون چرا سهون شمارش رو داشت!
حس بد تنها چیزی بود که توی وجودش حس میکرد.
اون تا همین یک دقیقه ی پیش خوشحال ترین فرد روی زمین بود ولی حالا...
دروغ چرا اون به سهون شک کرده بود.
صبر کن!...نکنه سهون با هاسول قرار داشته!؟
این سوالی بود که یک باره براش پررنگ شد.

-عزیزم بیا تا داغه بخورش.

با صدای سهون بی‌ اختیار به سمتش چرخید‌.
سهون بادیدن چهره ی بهم ریخته و پرتعجب لوهان به سمتش اومد.

-لوهان..خوبی؟

لوهان سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه.
لبخند بی جونی زد.

-آ..آره...خوبم..فقط...یکم درد دارم.

سهون لوهانو آروم روی تخت نشوند و لیوان دمنوش رو به دستش داد که متوجه ی گوشیش توی دست لوهان شد‌.
لوهان نگاه خیره سهون رو روی گوشیش دید.

-گوشیت..زنگ خورد.

سهون گوشیش رو آروم از لوهان گرفت و به چشمای لوهان نگاه کرد.

-کی بود؟

لوهان مکث کرد و با تردید جوابشو داد.

-نمیدونم.

سهون نگاه خیره اشو به چشمای لوهان دوخت و صفحه ی گوشیش رو روشن کرد و قفل گوشیش رو باز کرد و با دیدن اسم هاسول که بهش سی و نه بار زنگ زده بود ابروش رو بالا انداخت.
لوهان ندیده بود دیگه نه؟!

-کیه؟

الان چی باید میگفت؟...قطعا دروغ گزینه ی خیلی مناسب تری بود...اما سهون این احتمال رو در نظر گرفت که اگه لوهان دیده باشه دروغ دیگه هیچ فایده ای نداره!

-هاسوله.

-هاسول؟...اون..با تو چیکار داره؟
-نمیدونم.
-نمیخوای...جوابشو بدی؟

سهون به لوهان نگاه کرد..دلش نمیخواست لوهانو حساس کنه ولی اون لحظه هیچی به غیر از لوهان براش مهم نبود.

-فکر نکنم اونقدر مهم باشه!...بعدا هم میتونم بهش زنگ بزنم...فعلا تو مهم تری.

لوهان نفس عمیقی کشید و از دمنوشش نوشید.
خیالش راحت شده بود..حداقل سهون بهش راستشو گفته بود!
سهون گوشیش رو خاموش کرد و روی عسلی گذاشت.
نگاهشو به لوهان دوخت و بهش لبخند زد.
لوهان فنجون دمنوشش رو از لبهاش فاصله داد و روی عسلی گذاشت و جواب لبخند سهون رو داد.

❀✵❀✵❀✵❀✵❀✵❀

توی راه رو به سمت کلاسش میرفت که سهون،کای،و هاسول رو دید که گوشه‌ای ایستادن و صحبت میکنن.
سهون متوجه‌ نگاهش شد و بهش نگاه کرد.
لوهان لبخند ریزی زد و نگاهشو ازش گرفت و وارد کلاسش شد که کیونگسو رو دید و سریع به سمتش رفت.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora