✿ 𝚃𝚑𝚒𝚛𝚝𝚎𝚎𝚗𝚝𝚑 𝙿𝚊𝚛𝚝 ✿

339 80 17
                                    


صداهای اطرافش کر کننده بود و میشه گفت یه جورایی رومخ!
لیوان آبمیوه اش رو بین دو انگشتش گرفت و به اطرافش نگاه کرد..همه یا داشتن میرقصیدن یا حرف میزدن!
کای از همون موقع که اومده بودن غیبش زده بود و سهون و تنها گذاشته بود..سهون از این جو خوشش نمیومد و میخواست هرچه زودتر از اونجا بره!
به زور لوهان و راضی کرده بود و قرار بود زود برگرده تا بتونه با لوهان برن سینما و خوش بگذرونن اما قبلش باید کای رو پیدا میکرد!
نگاه خیره ی دختری رو روی خودش حس کرد؛بهش نگاه کرد، دختر خوشگلی بود و البته زیادی تو چشم اما نه به زیبایی لوهان!
چشماشو از اون دختر گرفت و سعی کرد هر چه زودتر کای رو پیدا کنه!
بلاخره بعد از مدت طولانی کای رو پیدا کرد که داشت به ‌سمتش میومد.

-هی سهوناا
-کای..من میخوام برم!

کای به سرعت دست سهون رو گرفتن و مانعش شد.

-بیخیال سه..تازه اومدی..بیا بریم با بچه ها آشنات کنم.
-کای!!..باید برم کار دارم!
-تو همیشه کار داری سهون یه شب بیخیال کارت شو و خوش بگذرون مرد.
-کای؟

هر دو به سمت دختری برگشتن که کای رو صدا زده بود.
همون دختری بود که با سهون چشم تو چشم شده بود!

-هاسول!!..چطوری تو؟

کای بدن دختر رو در آغوش گرفت و این نگاه دختر بود که زوم شده روی سهون قرار گرفته بود!

-خوبم

از هم فاصله گرفتن.

-نمیخوای این آقای خوش تیپ رو بهم معرفی کنی؟
-اتفاقا بخاطر همین آوردمش!

چشمکی به دختر زد و دستشو پشت سهون قرار داد!

-این سهونه..همونی که قبلا درموردش گفتم.
-پس اونی که همیشه مهمونیارو میپیچونه شمایید.

لبخندی زد و دستش رو مقابل سهون گرفت.
سهون دستشو از جیبش بیرون اورد و دست گرم دختر رو توی دستش گرفت.

-از دیدنت خوشبختم سهونا
-منم همین طور

سهون دستشو از دست دختر بیرون کشید و به این اهمیت نداد که حرکت سریعش به مزاج دختر خوش نیومده!
مشغول صحبت کردن با کای بود که متوجه نگاه خیره هاسول روی خودش شد برای ثانیه ای چشم تو چشم شدن که با لبخند هاسول ؛ سهون اتصال نگاهاشون رو قطع کرد و دوباره مشغول صحبت با کای شد.
به ساعتش نگاه کرد که 10 شب رو نشون میداد و بهش اخطار میداد که باید هرچه زودتر از اینجا بیرون بره!..تا الانم خیلی دیر کرده بود و این افتضاح بود!
با دور شدن کای گوشیش رو از جیبش بیرون اورد و به لوهان تکست داد که نمیتونه دنبالش بره و خودش به سینما بیاد تا اونجا هم رو ببینن.
با نیومدن جواب لوهان صفحه ی گوشیش رو خاموش کرد و به لیوان آبمیوه ای که روبه روش قرار گرفته بود نگاه کرد؛ به صاحب دستی که آبمیوه رو مقابلش گرفته بود خیره شد که البته کسی جز هاسول نبود!

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora