✿𝙴𝚒𝚐𝚑𝚝𝚎𝚎𝚗𝚝𝚑 𝙿𝚊𝚛𝚝✿

255 67 5
                                    

هفته ها به سرعت برق و باد گذشتن و بالاخره روز رفتن فرا رسید.
دوری از سهون برای سوهو سخت بود اما چاره ای نداشت و باید میرفت.
باید میرفت و این عشق خفه شده ی توی قلبش رو برای همیشه دفن میکرد.
اون فقط به کمک احتیاج داشت و کی بهتر از کریس همسرش!
از طرفی هم سهون تصمیم گرفته بود با لوهان توی عمارت زندگی کنن و این شاید کمی خوب بود!..شاید هم نه!..البته از این هم نگذریم که هیچ کدوم از فرداشون خبر نداشتن و نمیدونستن قراره چه اتفاقاتی رو رقم بزنن.
تنها کسی که از این رفتن سود می‌برد کریس بود!
برای اون دور بودن سوهو از ژانگ یشینگ الویت اول رو داشت و الان که خود سوهو پیش قدم شده بود بهترین فرصت بود.

سوهو از بغل سهون بیرون اومد و دستاشو روی صورتش گذاشت و به چشمای پسرش نگاه کرد.

-مراقب خودت باش سهونا

سهون در جواب پدرش فقط سرش رو تکون داد.

-خوب غذا بخور باشه؟
-آپا..نگران نباش..من مراقب خودم هستم.

سوهو جلوی بغضش رو گرفت و سعی کرد به این فکر کنه که پسرش دیگه بزرگ شده.
اما بازم نمیتونست خودش رو گول بزنه و با نبود سهون کنار بیاد!
به معنای واقعی سهون نفس سوهو بود!
سوهو برای بار هزارم توی اون روز سهون و توی آغوشش کشید.
کریس و لوهان فقط تماشاچی بودن که با صدای اعلام پروازشون کریس بالاخره به این آغوش پدر و پسری خاتمه داد.

-دیگه باید بریم سوهو.

سوهو بالاخره از آغوش سهون دل کند و یه بار دیگه صورت پسرش رو از بر کرد.
سوهو به سمت لوهان رفت و اون رو هم توی آغوشش گرفت.
درسته هیچ وقت رابطه ی سهون و لوهان و نمیتونست قبول کنه اما این چیزی از دوست داشتن لوهان کم نمی‌کرد.
اون پسر ناخواسته همه رو رام خودش میکرد.

-لطفا مراقب سهونم باش..سهونمو به تو می‌سپارم.

لوهان لبخند دلنشینی زد و سرش رو تکون داد.

-نگران نباشید.

سوهو سری تکون داد و دسته ی چمدونش رو محکم توی دستش گرفت.
کریس هم بعد از به آغوش کشیدن سهون و لوهان یه دستش رو پشت کمر سوهو و یک دست دیگه اش رو هم روی دسته ی چمدونش گذاشت.
سهون با چشمایی که از اشک برق میزد به رفتن پدراش چشم دوخت.
دروغ بود اگه میگفت دلتنگشون نمیشه و دلش میخواست همراهشون باشه اما این دست سرنوشت بود یا هر چیز دیگه ای!
اون مجبور به موندن بود!..باید میموند و با تقدیرش روبه رو میشد...تقدیری که خودش هم ازش خبر نداشت..و اگه شاید باخبر میشد که قراره زندگیش نابود بشه همون موقع همراه پدراش از این کشور میرفت تا بتونه روزای بیشتری رو کنار خانواده اش بگذرونه!

با نشستن روی صندلی هاشون چشمای سوهو به بیرون از پنجره هواپيما خیره شد و بالاخره بغض سوهو شکست و قطره های اشکش روی گونه های سفیدش ریخت.
کریس وقتی دید شونه های همسرش درحال لرزیدنه دستش رو روی شونه هاش گذاشت و اون رو به سمت خودش کشید و سرش رو روی سینه اش گذاشت.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Onde histórias criam vida. Descubra agora