✿𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙿𝚊𝚛𝚝✿

544 88 9
                                    

کره جنوبی⚓︎ونجو...........................اکتبر2001
.
.
.
خاک های روی زمین رو با بیلچه ای که توی دستش بود توی گاری کوچیکش ریخت و با دست های کوچیکش مشغول درست کردن گِل بود.
اینقدری روی کارش متمرکز بود که انگار داشت یه مسئله ی کوانتومی حل میکرد!
با دستهای گِلی ش عرق های فرضی روی پیشونیش رو پاک کرد و با دستش یک مشت گِل برداشت و مشغول درست کردن کاخ آرزوهاش شد.
بارونی که تا چند ساعت قبل در حال بارش بود باعث شده بود کارش راحت تر بشه.
بوی نم خاک که به بینی کوچولوش میخورد فضای اطرافشو براش قشنگ تر کرده بود و اینو مدیون بارون بود.

-هوناااااا...هونااااااا

چشمای کوچیکشو به موجود فسقلی دوخت که داشت توی گِل ها میدویید و به طرفش میومد.

-چیشده لولو؟

وقتی بهش رسید خودشو روش پرت کرد تا بتونه یکم نفس تازه کنه.
بعد از اینکه بلاخره تونست آروم نفس بکشه بلاخره اون لبای باریکش رو باز کرد.

-اونجاو ببین!

و دستشو به طرف آسمونی که حالا رنگهای زیبایی توی خودش جا داده بود گرفت.

-قسنگه..مگه نه؟
-آره..قشنگه.

چشماشو از رنگین کمون زیبای توی آسمون گرفت و به چشمای آهویی پسرک روبه روش نگاه کرد.

-اما...تو خوشگل تری:)

لپ های لوهان حالا قرمز شده بودن..با این سن کمش هنوز معنی این حرفا رو نمیفهمید اما میدونست که یه نوع حرف خوبه!
چون زیاد این حرف و از اطرافیانش شنیده بود.
سهون حالا دوباره مشغول کارش شده بود.
لوهان دور زد و روبه روی سهون روی دوتا پاهاش نشست.

-چیکا میتونی؟
-دارم قلعه درست میکنم.
-برا خودت؟

نگاهشو به چشمای کنجکاو لوهان دوخت.
پدرش ازش خواسته بود با این پسر ازدواج کنه پس نمیتونست بگه برای خودش درست میکنه مگه نه!؟

-نه!...برای هردومونه.
-منم دیگه؟

سرشو آروم تکون داد.

-بابام میگه منو تو باید وقتی بزرگ شدیم عروسی کنیم.
-ینی عین آپاهامون؟
-اهوم
-ینی..همو بَگَل کونیم؟
-اهوم
-ینی...اووم..بوسم کونیم؟

سرشو کج کرد و منتظر جواب از پسر روبه روش بود.
اما سهون مطمئن نبود میتونن اینکارو کنن یا نه چون هیچ وقت اینو از باباهای خودش ندیده بود!
پس نا مطمئن سرشو تکون داد.

-نمیدونم..اما..من تو رو دوست دارم...تو هم خوشگلی..هم چشات خوشگله..هم مهربونی.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora