❀𝕆𝕟𝕖 𝕙𝕦𝕟𝕕𝕣𝕖𝕕 𝕒𝕟𝕕 ℕ𝕚𝕟𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

90 30 51
                                    

برای پارت بعدی 70 تا کامنت بزارید💚
تا شنبه برسونید🦭

لباسشو از توی کمد بیرون اورد و بهش نگاه کرد.
برای دورهمی امروز دنبال یه لباس مناسب بین لباس هاش می‌گشت.
امروز قرار بود رابطه ی سهون و لوهان رو به هر نحوی تموم کنه و مطمئن بود که اگه چانیول و بکهیون از نارضایتی خودش و لوهان با خبر بشن قطعا اعتراضی ندارن و سهون هم با اون خیانتی که کرده بود این طور که پیدا بود نمیتونست مخالفتی کنه و این وسط فقط کریس میموند!
تنها کسی که همیشه سنگ لای کارهاش مینداخت!
اما اگه میتونست بکهیون و چانیول رو سمت خودش بکشونه همه‌چی خود به خود درست میشد.
لباسش از دستش افتاد.
خم شد و از روی زمین برداشتش که نگاهش به کارتی که روی زمین افتاده بود خیره موند!
از روی زمین برداشتش و دستی روی اسم ژانگ یشینگ کشید.
روی کارت به غیر از اسم و فامیل و آدرس درمانگاه و دوتا شماره تماس چیز دیگه ای نبود‌.
یاد شب گذشته افتاد که یشینگ بهش گفته بود میخواد ببینتش!
لبش رو گاز گرفت و خیره به کارت شد و توی یه تصمیم کاملا ناگهانی لباسش رو با لباس بیرون عوض کرد و بعد از برداشتن سوئیچ ماشینش از اتاق خارج شد.

***********

به زمین خیره شده بود و نگاهش گویای همه چیز بود.
باور کردن این موضوع که لوهان باردار بود براش غیر قابل هضم بود.
لوهان با دیدن جانی توی اون وضعیت نگاهشو ازش گرفت و با باز شدن در اتاق از روی صندلیش بلند شد و وارد اتاق شد و جانی هم دنبالش رفت.

-لوهان؟
-سلام دکتر.
-حالت خوبه؟

لوهان روی صندلی روبه روی دکتر ژانگ نشست و جانی پشت سرش ایستاد و خیره به دکتر نگاه میکرد‌.

-نه...معده ام دوباره بهم ریخته.

دکتر ژانگ دستگاه فشار سنج رو از روی میزش برداشت و به دست لوهان بست.

-ویار صبحگاهی طبیعیه ، چندماه اول بارداری باید تحملش کنی.
-واقعا بارداره؟

جانی گفت و دکتر ژانگ بعد از نیم نگاهی که به جانی وحشت زده انداخت دستگاه رو از دور بازوی لوهان باز کرد.

-آره بارداره.
-آخه چطور ممکنه!...لوهان یه پسره!

یشینگ خواست چیزی بگه که لوهان زودتر پیش قدم شد.

-این توی خانواده ی ما ارثیه!

به جانی نگاه کرد.

-فکر میکنی پس من از باد هوا اومدم وقتی دوتا بابا دارم؟!
-این آخه..

-این مورد نادره...اما غیر ممکن نیست...منم اولین باری که همچین چیزی شنیدم باورم نمیشد..تا اینکه این اتفاق برای یکی از نزدیکام افتاد.‌..هیچ چیزی توی این دنیا غیر ممکن نیست.

دکتر ژانگ گفت و از روی صندلیش بلند شد.

-فشارت افتاده...استرس داری؟

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Onde histórias criam vida. Descubra agora