✿𝚃𝚑𝚒𝚛𝚝𝚢 𝚃𝚑𝚛𝚎𝚎 𝙿𝚊𝚛𝚝✿

159 50 65
                                    


کتابش رو از روی میزش برداشت و از کلاس بیرون اومد.
هوای لندن سردتر شده بود و مقصرش هم برفی بود که شب قبل باریده بود.
به سمت محوطه ی دانشگاه رفت..این آخرین کلاس امروزش بود و حالا باید میرفت خونه.
کتابش رو محکم تر بغل کرد تا یکم گرم‌تر بشه ولی خوب کارساز نبود.
چشماشو به روبروش دوخت و با دیدن کریس همونجا سرجاش ایستاد!
کریس به ماشینش تکیه زده بود و به اون نگاه می‌کرد.
لبخندی روی لبهای سوهو نشست و به سمت کریس رفت.

-اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم دنبال همسرم..مشکلیه؟

لبخند سوهو بیشتر شد.
سوهو روبه روی کریس ایستاد.
کریس دستاشو باز کرد و تن یخ زده ی سوهو رو بغل کرد.
سوهو به این بغل نیاز داشت پس بیشتر خودش رو توش جا کرد.

-میدونستی الان کلاسم تموم میشه؟!
-نه.

سوهو به کریس نگاه کرد.

-اووم..فکر می‌کردم یک ساعت پیش تموم میشه!

سوهو محکم روی بازوی کریس زد که باعث شد کریس دادی از درد بکشه.

-آاااخ
-دیووونه ای؟؟..توی این سرما آخه چرا باید میومدی!!؟؟

کریس دستاشو دور سوهو حلقه کرد و اون رو بیشتر به خودش نزدیک کرد.

-میخواستم بدونم چه حسی داره.

چهره ی سوهو دوباره مهربون شد و لبخند دوباره به لبهاش برگشت.

-تو یه دیوونه ی به تمام معنایی کریس.
-اهوم..دیوونه ی توام.

کریس لبهاشو روی لبهای سوهو گذاشت و عاشقانه بوسیدش.
هر دو قبل از اینکه بیشتر از این توی این هوا یخ بزنن سوار ماشین شدن.
اون روز روز خوبی برای هردوشون بود.
روزی که کریس هیچ وقت فراموشش نکرده بود ولی سوهو خیلی وقت بود که از یاد برده بود.
اون روز ازدواجشون 19 ساله میشد و این برای کریس ارزشمند بود.
میدونست سوهو هیچ خاطره ی خوبی از اون روز نداره پس بهش هیچی نگفت، و گذاشت اون روز با خوشحالی سپری بشه.
اون روز اونها توی پیاده رو قدم زدن و از کافه ای که اونجا بود قهوه گرفتن و همدیگرو بوسیدن.
بوسه ای که با باریدن برف همزمان بود.
همه چیز خوب و عالی پیش رفت.
حتی شام رو هم با خنده و شوخی کنار هم خوردن.

سوهو روی کاناپه نشسته بود و منتظر این بود کریس خوراکی هایی که قرار بود از آشپزخونه بیاره رو بیاره.
کریس با سینی توی دستش خوراکی هارو آورد و با کمک سوهو روی میز چیدشون.
سوهو سرش رو روی سینه ی کریس گذاشته بود و به تلویزیون نگاه می‌کرد و می‌خندید.
کریس هم به سوهو نگاه می‌کرد و لبخند از روی لبهاش پاک نمیشد.
کریس حرف داشت!
خیلی هم حرف داشت برای گفتن ولی...
نمیخواست خوشحالیشون رو خراب کنه!
سوهو متوجه ی نگاه خیره ی کریس شد و سرش رو به طرف اون برگردوند.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang