❀𝕋𝕙𝕚𝕣𝕥𝕪 𝔼𝕚𝕘𝕙𝕥𝕙 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

141 49 23
                                    


سهون پسش زد و اخماش رو توی هم کرد.
هاسول هم با دیدن ریکشنش اخم هاشو توی هم کرد و دستاش رو مشت کرد.

-سهوناا
-من و تو باهم یه قول و قراری داشتیم!...یادت رفته؟!
-نه نه نه!...معلومه که یادمه.
-خوب؟
-سهونا نگرانیت خیلی بیخوده!...کای از رابطه امون خبردار نمیشه!
-من کاری ‌با کای ندارم هاسووول!!!...هیچ کس...نباید خبردار بشه!...این شرط من برای قرار گذاشتن با تو بود!
-باشه..باشه...قول میدم کسی خبردار نشه!
-امیدوارم سر قولت بمونی!
-مگه من میتونم زیر قولم به تو بزنم؟.هوم؟

دستشو دور بازوی سهون حلقه کرد.
سهون چیزی نگفت.
هاسول سرشو به دست سهون تکیه داد.

-دلم خیلی برات تنگ شده بود سهونا...چاره ی دیگه ای نداشتم!..باور کن.
-باید بهم میگفتی!
-چجوری؟..وقتی حتی جوابمو نمیدی!؟
-خیله خوب دیگه...تمومش کن.
-من اونجا کسی رو نمیشناسم..غیر از تو و کای..میشه..وقتمو با شما بگذرونم؟
-به شرط اینکه دعوا درست نکنی!
-باشه باشه قول میدم.
-امیدوارم همین طور که میگی باشه.

سهون فرمون رو محکم فشرد..مردد بود که سؤالش رو بپرسه یا نه ولی اون برای همین تا این حد جلو اومده بود.

-تو و کای هنوز هم عین قبلا صمیمین؟
-اووووم...نه به شدت قبل ولی آره...اینروزا اون زیادی سرش شلوغه..زیاد هم تو جمع نمیاد..اعصابم نداره....با توام همینجوریه؟
-اهوم...فقط توی مدرسه میبینمش.
-فکر میکردم خیلی صمیمی باشید!
-نه بیشتر از تو.

هاسول لبخندی زد و خودشو به سهون چسبوند.

-میخوای پیگیر بشم ببینم جریان چیه؟..هوم؟

سهون بهش نگاه کرد...میتونست بهش اعتماد کنه؟

-اگه میتونی.

هاسول چشمکی زد.

-معلومه که میتونم...هیچی از زیر دست من در نمیره.

سهون پوزخندی زد و نگاهشو به بیرون از پنجره دوخت که همون موقع گوشیش زنگ خورد.
گوشیش رو برداشت و با دیدن عکس پدرش که داشت تماس تصویری می‌گرفت به هاسول نگاه کرد.

-تو دیگه برو.

هاسول چشماشو از گوشی سهون گرفت و بهش نگاه کرد.

-باشه.

لبهاشو روی لبهای سهون گذاشت و اونها رو بوسید.
سهون آروم جوابش رو داد و ازش جدا شد.

-فردا میبینمت عزیزم.

سهون سرشو تکون داد.
هاسول لبخندی زد و از ماشین پیاده شد.
با بیرون رفتن هاسول،سهون تماس رو وصل کرد و مشغول صحبت با پدراش شد.

❀✵❀✵❀✵❀✵❀✵❀

روی تاب نشسته بود و تکون می‌خورد.

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Où les histoires vivent. Découvrez maintenant