❀𝔽𝕚𝕗𝕥𝕪 𝕊𝕖𝕔𝕠𝕟𝕕 ℙ𝕒𝕣𝕥❀

139 48 37
                                    


-میتونم بیام تو؟

با صدای اون فرد بکهیون به خودش اومد و با ریموت در و دوباره باز کرد.
هیچی نپرسید با اینکه کلی سوال توی ذهنش بودن.
رمز در و زد و اجازه داد اول اون وارد بشه و پشت سرش خودش.
در و بست و به اون شخص نگاه کرد که داشت میلرزید و همه ی لباساش و همین طور موهاش خیس از آب بود.

-لطفا از این طرف بیاید‌.

بکهیون راه رو به طرف اتاقش نشون داد و خودش جلوتر رفت و در و براش باز کرد‌.
اول اجازه داد اون شخص وارد بشه و بعد از وارد شدنش به سرعت به سمت سیستم گرمایشی رفت و روی دمای گرم تنظیمش کرد و از اتاقش بیرون اومد و بعد از برداشتن حوله و لباس به سمت اتاقش رفت و اونها رو روی میز جلوی اون فرد گذاشت.

-تا سرما نخوردید...لباستونو عوض کنید.

بعد از گفتن حرفش از اتاق بیرون اومد و به سمت آشپزخونه رفت تا یه چیز گرم آماده کنه.

بعد از ده دقیقه با قهوه‌ای که اماده کرده بود به سمت اتاقش رفت.
قبل از وارد شدنش در زد و بعد وارد شد. و دید که لباسهاش رو عوض کرده بود و روی کاناپه نشسته بود.
به سمتش رفت و قهوه رو روبه روش گذاشت و خودش هم روی کاناپه روبه روییش نشست و منتظر موند تا قهوه اش رو تموم کنه.

-اینجا چیکار میکنید؟

فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و به بکهیون نگاه کرد.

-نمیخواستم بیام اینجا اما....مجبور بودم.

بکهیون ابروشو بالا انداخت.

-مجبور؟!...اونم شما؟

توی چشمای بکهیون خیره شد و آروم لب زد.

-ازت معذرت میخوام بکهیون.

بکهیون شوکه شده از شنیدن چنین حرفی از زبون اون فرد سکوت کرد.

-من...اشتباه های بزرگی در حق تو و چانیول کردم...اما...من فقط صلاح شمارو میخواستم نه چیز دیگه ای‌!...یه مادر مگه غیر از خوشبختی بچه اش چی میخواد.

بکهیون پوزخندی زد.

-شما فقط برای معذرت خواهی نیومدید خانوم پارک!...پس لطفا حرفتون رو بزنید.
-میخوام چانیولو ببینم....نوزده ساله که ندیدمش و بغلش نکردم!...هر چقدر گشتم نتونستم محل کارش رو پیدا کنم و غیر از اینجا جای دیگه ای هم نداشتم که برم...وگرنه مزاحم تو نمیشدم.

-متوجه نشدم!...غیر از اینجا جایی نداشتید!...پس عمارت به اون بزرگیتون چی؟

بکهیون بهش تیکه انداخت و پوزخندی زد اما با حرفی که خانوم پارک زد پوزخندش محو شد.

-من دیگه اونجا جایی ندارم.
-منظورتون چیه؟
-ایون‌وانگ منو از اونجا بیرون انداخت...هه..باور نمیکنی نه؟!

𝙿𝚕𝚊𝚢 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙾𝚛 𝙻𝚘𝚟𝚎 𝙶𝚊𝚖𝚎Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu