🌺Part 5🌺

2.7K 756 1K
                                    

_رفتم لعنتی، رفتم! ولم کن!!

تهیونگ غرید و بازوش رو از چنگ نگهبان عصبی بیرون کشید و مشغول مالیدنش شد. می‌تونست قسم بخوره جای انگشت‌های مرد روی بازوش کبود شده؛ اما برای دوری از دردسر و پلیس‌هایی که ممکن بود نگهبان هر لحظه باهاشون تماس بگیره، فقط به مالش دستش ادامه داد و درحال نشون دادن انگشت وسطش به مرد عصبی، راهش رو کشید و رفت.

اعصابش خورد شده بود و باد سرد به سرِ دردناکش ضربه می‌زد. احساس گناه از شنیدن واقعیت‌های تلخ از زبون نامجون، توی وجودش می‌پیچید و نور رنگی چراغ‌ها روی اعصاب ضعیف‌ شده‌ش تیغ می‌کشید و باعث می‌شد آرزو کنه دوباره همه چیز به رنگ خاکستری در بیاد تا بتونه کمی آرامش بگیره و چشم‌هاش انقدر از دیدن اون رنگ‌های زننده‌ آزار نبینن!

دستش رو آهسته به لبش کشید و چشم‌هاش از شدت سوزش، روی هم فشرده شدن و آه از نهادش بلند شد. کاش می‌تونست جیمین رو ببینه و حقیقت رو راجع به نیمه‌ی عوضیش توی صورتش بکوبه؛ اما متاسفانه علاقه‌ای نداشت به خاطر فرونشستن حرص خودش، زندگی آروم دوستش رو به آشوب بکشه. پس با وجود لب‌ زخمی و گونه‌هایی که مطمئن بود از سنگینی دست نامجون یکی دو روزی ملتهب می‌مونن، پروژه‌ی دیدن دوستش کنسل بود؛ چون مطمئنا جیمین با دیدن وضعیت صورتش آروم نمی‌نشست و تا حقیقت رو از زیر زبونش بیرون نمی‌کشید، بی‌خیال نمی‌شد!

سری برای خودش تکون داد. لحن بی‌خیالی به خودش گرفت و به قدم زدن ادامه داد:
_عیبی نداره! چیم نشد، میرم پیش یکی دیگه خودمو خالی می‌کنم! مثلا پیشِ...پیشِ...هممم...

این حرف رو زد ولی هرچقدر فکر کرد، کسی رو جز پسر مو صورتی به یاد نیاورد! واقعیت این بود که تهیونگ با وجود اینکه با همکارانش توی محل کار صحبت می‌کرد و بینشون نسبتا محبوب بود، هیچ کسی رو میونشون نداشت که بتونه اسم دوست رو روش بزاره، راحت باهاش درد و دل کنه، از سختی‌هاش بگه و متاسفانه تنها آدم‌هایی که به صورت ثابت توی زندگیش می‌دید، فقط همکارانش بودن! اون حتی به صورت مجازی هم با کسی ارتباط ثابت نداشت و نتیجه‌ی تمام این‌ها فقط یک جمله بود، تهیونگ به جز جیمین هیچکس رو برای درد و دل کردن نداشت!

_اصلا کی به درد و دل نیاز داره؟! حالا مگه چه اتفاق فاکینگ مهمی افتاده؟! اشکالی نداره تهیونگ، تو که قبلانم جی‌کیو نداشتی، الانم برو خونه و جوری وانمود کن انگار هیچ اتفاق کوفتی‌ای نیفتاده! دنیا از قبل رنگی بوده و هیچ نیمه‌ی کوفتی گمشده‌ای رو قرار نیست پیدا کنی و تا ابد فن دو آتیشه‌ی جئون جونگ‌کوک می‌مونی! تازه بدون نگرانی اینکه نکنه یه روز نیمه‌ش رو پیدا کنه! همینه پسر!

با خودش گفت و سرش رو از روی رضایت تکون داد و از فکر اینکه دیگه هیچ نیمه‌ای قرار نبود آیدولش رو ازش بدزده، لبخند گشادی زد؛ هرچند با سوختن زخم گوشه‌ی لبش از کرده‌ش پشیمون شد و سریع جمعش کرد. لب پایینش رو مکید و دست‌هاش رو توی جیب هودیش فرو برد و نفسش رو ها مانند رها کرد. سرش رو به اطراف چرخوند و خیابون و خونه‌های گرون قیمت و پر زرق و برق رو از زیر نگاهش رد کرد.

🌺Blooms Melody🌺Where stories live. Discover now