🌺Part 20🌺

2.6K 711 780
                                    

کاور این پارتو حتما ببینید که برای کشیدن ولیعهد داستانمون پاره پوره شدم👆🏻 ولی از نتیجه راضیم. خیلی دوسش دارمπ~π (اگه آرت نیست حتما واتپد نذاشته دوباره ادیت می‌کنم یا پارت بعد می‌ذارم.)

💮💮💮

تهیونگ درحال مرتب کردن قفسه‌های کتابخانه‌ی شخصی ولیعهد که پر از کتاب‌هایی با جلد نازک مقوایی ساده و کاغذهای کاهی بود، نیم‌نگاهی به جونگ‌کوک انداخت که چندین ساعت می‌شد از پشت میز و صندلی چوبی جم نخورده و بی‌وقفه مشغول مطالعه بود:
_(دیده بودم روزانه چقدر مطالعه می‌کنه ولی...)

کتابی رو توی قفسه‌ی چوبی بعدی گذاشت:
_(از دیروز که هیونگ‌شیک خبر رفتن پیش امپراتور رو بهش داد به طرز عجیبی آروم و بی‌سر و صدا شده!)

مشغول دستمال کشیدن یکی از قفسه‌ها شد:
_(یعنی به خاطر اینکه امپراتور می‌خواد منو ببینه استرس داره؟ البته بهش نمی‌خوره، بیش از حد خونسرده! پس مشکلش با شام خانوادگی چیه؟ من که قرار نیست براشون شام بپزم و احترام به اشرافو یاد گرفتم، ولی شاید واقعا نگران همین قضیه‌ست؟ چون تا جایی که می‌دونم خودسرانه منو جای خواجه‌ی قبلیش گذاشته!)

مکثی کرد و بهت زده به متن قدیمی و ناخوانای کتاب توی دستش خیره موند:
_(نکنه می‌خوان شلوارمو بکشن پایین و چک کنن واقعا خواجه شدم یا همچین چیزی؟!)

با کتاب ضربه‌ای به پیشونیش زد:
_(اسکل! آخه این چرندیات چیه به ذهنت می‌رسه؟! همین مونده امپراتور یه مملکت بیاد شلوارتو بکشه پایین بچه‌دونتو چک کنه!)

کتاب رو سر جاش گذاشت و از پشت قفسه دوباره سرک کشید:
_(ولی خودمونیما...ولیعهد بودن چه حالی داره! هر وسیله و غذا و کوفتی که بخوایی با یه بشکن برات آمادست و هر غلطی دلت بخواد می‌تونی بکنی! یه مرفه بی‌دردی حتی توی زمانی مثل چوسان! نمی‌فهمم با این همه نعمتی که توی دست و بال جی‌کی هست چرا جناب شاهزاده زندگی راحتشو با صبح تا شب مطالعه کردن سخت می‌کنه؟! بابا یکمم برو تفریح کن از زندگیت لذت ببر، دنیا دو روزه!)

با چرخیدن غیره منتظره‌ی نگاه ولیعهد به سمتش، فوری سرش رو پایین انداخت و به ادامه‌ی تمیزکاریش مشغول شد. با صدای بلند شدن و قدم‌هایی که بهش نزدیک می‌شدن، سرش رو پایین‌تر انداخت و خودش رو به اون راه زد و وانمود کرد تا دقایقی پیش به تنها فرد توی اتاق خیره نبوده. هرچند با بی‌خبر نشستن دست پارچه‌پوش ولیعهد زیر چونه‌ش و بالا اومدن سرش، نگاهش به عدسی‌های شکلاتی آشنایی گره خورد و مثل همیشه دست‌اندازی که قلبش از روش پرید رو به خوبی احساس کرد.

نگاه ولیعهد چند لحظه توی صورتش چرخید و سکوت رو با سوالش شکست:
_به غذایی حساسیت داری؟

تهیونگ متعجب از سوال یهویی ولیعهد و چیزی که پرسید، بی‌اختیار زمزمه کرد:
_هان؟!

ولیعهد اون زمزمه رو سوال تلقی کرد و توضیح داد:
_منظورم اینه که غذایی هست که با خوردنش حالت بد بشه؟

🌺Blooms Melody🌺Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang