شماره پارت فلش بکا رو زدم اگه یادتون رفته میتونید برید پارت مربوط بهش رو چک کنید ولی تو کامنتا اسپویلش نکنید باوشه؟•~•🌺~🌺~🌺
ادامه فلش بک، باغ قصر (پارت ۲۵):
_پس میگی هفت روزه که پسرعمو رو ندیدی؟ مطمئنی کار اشتباهی نکردی؟
از تهیونگی پرسید که خودش رو به صورت ظاهرا اتفاقی جلوی راهش قرار داده بود تا بیشتر زیر و بم پسر بشناسه و از این قضیه که خواجه به راحت مشغول درددل باهاش شده بود، راضی بود. بااین حال واقعا نمیفهمید چرا اون پسر باید دلش بخواد به ولیعهد نزدیکتر بشه؟ ممکن بود اون هم انگیزه پنهانی داشته باشه؟ خب، تا وقتی این نزدیک شدنش به ولیعهد به معنای اطلاعات بیشتر برای جیمین بود، اهمیتی نداشت!
درحالی که قدم میزدن و توی فکر بود، با پسری آشنایی برخورد کردن. اون پسر قدبلند رو زیاد پیش تهیونگ دیده بود و به نظر خیلی صمیمی بودن پس راجع بهش پرسید تا اطلاعات بیشتری داشته باشه و برای روز مبادا استفاده کنه. اما صدای مزخرف جئون سوکجین به برنامه گرفتن اطلاعاتش گند زد و اعصاب جیمین رو برای باری که شمارشش از دستش در رفته بود، خطخطی کرد.
اما خیلی طولی نکشید که با رسیدن این فکر که با گرفتن طرف اون دو رعیت جلوی یک اشرافزاده مثل سوکجین، میتونه خودش رو بهشون نزدیک کنه و در عین حال از سنگ رو یخ کردن جین لذت ببره، هیجان ته دلش جوشید و این ناخودآگاه روی صداش هم تاثیر گذاشت و سرخوشانه به گوش پسرعموش رسید:
_همچین قانونی تصویب نشده پسرعمو، فقط گاهی بعضی اشراف انقدر کوچک و نامرئی و بیاهمیت هستن که خدمتکاران بیچاره اصلا متوجه وجودشون نمیشن چه برسه به اینکه تعظیم هم بکنن!قیافهی حرصی سوکجین اون لحظه به قدری دیدنی بود که حتی استاد بازیگری، جئون جیمین، هم نزدیک بود از لذت قهقه بزنه! حتی میتونست زجر کشیدن تهیونگ برای نخندیدن رو از گوشهی چشم ببینه و این حالش رو حتی بهتر میکرد اما پسر وزیر اعظم مثل همیشه حالشون رو خراب کرد و با گرفتن یقهی نامجون و کتک زدنش و بهم ریختن حال تهیونگ، بازیش رو خراب کرد.
بعد از اون همه چیز به طرز بچگانهای خستهکننده پیش رفت که کاملا از سوکجین انتظار میرفت. اما درست لحظهای که حتی جیمین هم انتظارش رو نداشت جین با شمشیر به تهیونگ حمله کنه، یونگی پیداش شد و جلوی آسیب به فرد مهم نقششون رو گرفت. اوه، بعضی مواقع مثل این تایم بود که جیمین ته دلش از داشتن چنین سگی خرسند میشد. یونگی واقعا مثل یک حیوان غریزه قویی داشت!
خب به لطف اون سگ، که البته وظیفهش انجام اینطور کارها بود، بستن دهن سوکجین کار چند جمله بود و دوباره دیدن صورت قرمز از خشمش حال جیمین رو برای تمام روز عالی کرد. وقتی اون دو پسر ساده ازش تشکر کردن هم ته دلش از یک تیر و دو نشونش غرق لذت شد و کارش رو اینطور توجیه کرد:
_نمیتونستم بذارم مدل جذاب نقاشیم انقدر مسخره از دست بره!
YOU ARE READING
🌺Blooms Melody🌺
Historical Fictionکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...