کاورو یکی از بچههامون ساخت جالب بود گذاشتم. اصلا اصلنم مشخص نیست کجای داستانه نه؟
🌺~🌺~🌺
روانشناس نگاهش رو از پسر مو بنفش روی تخت که سرش رو سمت پنجره چرخونده بود و به خاطر سرما خوردگی کمی فین فین میکرد، گرفت و آروم از اتاق خارج شد. به محض فاصله گرفتن از در اتاق، پسری که استخدامش کرده بود جلوش رو گرفت و با چشمهای امیدوار پرسید:
_گفت نیمهی گمشدش کیه؟ قبول کرد عمل کنه؟؟ حالش بهتره؟؟؟زن میانسال خوشپوش لحظهای لبهای رژ زدهش رو به هم فشرد و بعد از جا به جا شدن روی کفش پاشنهدارش با لحن نرمی به حرف اومد:
_پارک جیمینشی، این اولین جلسه مشاورهی ما بود و شاید فکر کنید من به خاطر سابقه خوبم میتونم فوری همه چیز رو درست کنم ولی میدونید اولین قدم برای بهبود روح و روان یک فرد چیه؟با پیوستن نامجون به جمع دو نفرهشون لحظهای مکث کرد و وقتی جیمین با حالت سوالی بهش نگاه کرد، ادامه داد:
_اینکه خود فرد هم بخواد بهبودی حاصل بشه! هرچقدر هم میلش به درمان کم باشه باز هم یک قدم به سمت بهبوده. و با چیزی که من از تهیونگشی دیدم رسیدن به این طرز تفکر کمی زمانبره._یعنی بازم گفت نمیخواد درمان بشه؟ اصلا و ابدا؟؟
_نکته همینجاست جیمینشی، حرف زدن! درسته تهیونگشی در برخورد اول حالت گرم و دوستانهای داشت اما وقتی هویت منو فهمید دیگه سمتم نگاه هم ننداخت، چه برسه به صحبت کردن و باز کردن سفرهی دل! این یعنی دوستتون از وضعیت الانش راضیه و در حال حاضر اصلا قصدی برای تغییرش نداره در حدی که حتی با روانشناس صحبت نمیکنه مبادا روی تصمیمش اثری بذاره.
جیمین از فهمیدن اینکه تهیونگ حتی حاضر نشده با روانشناس صحبت کنه زبونش بند اومد و ناراحت و مردد سر جاش ایستاد اما مجبور نشد برای حرف زدن به خودش فشاری وارد کنه چون نامجون دستش رو روی شونهش گذاشت و به جاش پرسید:
_حالا توصیهتون چیه دکتر؟ ما زمان زیادی نداریم که بتونیم هدر بدیم. میشه از راه سریعتر یا حتی فشار برای راضی کردنش استفاده کرد؟دکتر قبل از به حرف اومدن لحظهای به فکر فرو رفت:
_واقعیتش من نتونستم شناخت زیادی از تهیونگشی بدست بیارم چون باهام حرف نزد. ولی با توجه به شخصیتی که شما ازش ترسیم کردین فشار آوردن بهش ممکنه منجر به دلخوری یا لجبازی بشه. از طرفی وقتی مشکلات یک سرشون به نیمههای گمشده برمیگرده اوضاع سخت و پیچیده میشه. شما به عنوان کسی که نیمهی خودتون رو پیدا کردین حتما به خوبی میدونین که احساسات ناشی از پیوند درونیتون خیلی عجیبتر از چیزی هستن که بشه توضیحش داد، مگه نه؟نامجون فقط آهسته حرف زن رو تایید کرد و روانشناس به چهرهی رنگ پریده و نگران جیمین خیره شد:
_با این حال من تمام تلاش خودم رو انجام میدم پس سعی کنید آروم باشید. فردا برمیگردم. فعلا.
YOU ARE READING
🌺Blooms Melody🌺
Historical Fictionکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...