🌺Part 47🌺

2.4K 781 627
                                    


تهیونگ اشک می‌ریخت! نه اینکه دست خودش باشه، به خاطر شوک حتی متوجه جاری شدن اشک‌هایی که از شدت ترس و استرس روی صورتش جاری می‌شدن نبود! شاید در یک حالت عادی هیچوقت تا اون حد بهش فشار نمیومد که کنترل چشم‌هاش رو از دست بده و اشک بریزه، اما همه چیز انقدر سریع و ترسناک توی اون نیمه‌شب منفور اتفاق افتاده بود که هنوز هم باورش نمی‌شد!

درست یک ساعت قبل بود که طبیب سلطنتی با شتاب درهای اقامتگاه ولیعهدی که توی آغوش اون به شدت سرفه می‌کرد رو باز کرد و بالای سرشون رسید. اون زمان تمام بدن تهیونگ از ترس می‌لرزید، کف جفت دست‌هاش از قطرات خون ولیعهد سرخ بودن و به تنها چیزی که فکر می‌کرد به آغوش فشردن تن نیمه هشیار پسری بود که حتی بی‌خوابیش برای تهیونگ نگران کننده بود چه برسه به دیدن اون صحنه‌ی سرخ که احساس مرگ رو براش تداعی می‌کرد!

اما شوربختانه این‌بار کسی جلوی درز خبر بد شدن حال ولیعهد رو نگرفته و انقدر سریع به گوش خاندان سلطنتی رسیده بود که نامزد ولیعهد، ملکه‌ها و حتی امپراتور بیمار چند دقیقه بعد به اقامتگاه ولیعهد رسیدن و قبل از اینکه تهیونگ بفهمه چه اتفاقی درحال رخ دادنه، سربازها بازوی اون و تمام خواجه‌های اقامتگاه رو چنگ زده و از اتاق بیرون کشیدن و وسط حیاطی که با نور نارنجی مشعل‌ها روشن شده بود، پرت کردن!

تهیونگ حتی هنوز موفق نشده بود به خودش بیاد و برای برگشتن پیش ولیعهد از هوش رفته‌ش دست و پا بزنه که تعداد زیادی از سربازهای قرمزپوش عدلیه دورشون رو گرفتن و صدای فریاد امپراتور تن همه‌ی خواجه‌های سبزپوش رو لرزوند:
_کدوم حرومزاده‌ای به خودش جرئت داده جانشین کشور رو مسموم کنه؟! یا همین حالا دهن باز کنید یا کاری می‌کنم از داشتن زندگی کثیفتون پشیمون بشید!!

بعد از فریادی که به بدن بیمارش فشار آورد، به نفس‌نفس افتاد و خواجه‌ی پیرش مجبور شد زیر بازوش رو بگیره و به زور داخل اقامتگاه ببره. اما جای امپراتور رو فرمانده‌ی عدلیه خیلی سریع گرفت و جمعیت دم در اقامتگاه و توی حیاط به سرعت افزایش پیدا کردن. به طوری که تهیونگ خیلی گذرا تونست سوکجین، جیمین و حتی نامجون رو ببینه! اما حتی موفق نشد نگاه خیس و التماس‌آلودش رو سمتشون بگردونه چون یکی از خواجه‌ها که از وحشت به پای یکی از سربازها افتاده بود و طلب بخشش می‌کرد، درست جلوی چشم‌های پسر مو بنفش با ضرب شمشیر به قتل رسید!

و اینجا بود که برای اولین‌بار در اون شب سد اشک‌های تهیونگ ناخواسته شکستن و با صورت بهت زده به خونی که از گردن بریده‌ی سرباز تا دست‌های خاکی و خونی خودش که روی زمین ستون شده بودن، جاری شده بود زل زد. تهیونگ واقعا آدمی نبود که به راحتی وحشت کنه، اما مرگ بی‌رحمانهٔ یک آدم توسط شمشیر اون هم درست جلوی چشم‌های تویی که همین حالا هم تنت از خون عزیزترین فردت رنگین شده؟! نفس پسر مو بنفش رسما بالا نمیومد و همه چیز براش رنگ کابوس گرفته بود!

🌺Blooms Melody🌺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora