_چی؟! منظورت چیه که من...الو؟ پشت خطی؟! هی!!پسر مو بنفش صدای گرفتهش رو بالا برد و با چشمهای پف کردهای که به سختی از هم باز میشدن، به صفحهی موبایلش چشم دوخت و ناباور به تماسی که توسط صاحب کارش روش قطع شده بود، فکر کرد. همزمان صفحهی مربوط به اساماسهاش و پیامهایی که به تازگی دریافت کرده بود، بهش دهن کجی کردن.
بعد از اینکه تمام دیشب رو گریه کرده بود، امروز نزدیک ظهر به سختی و با بدن درد و سردرد چشم گشوده بود و قبل از اینکه حتی بتونه به ناهار خوردن فکر کنه، با پیامهایی توی موبایلش مواجه شده بود که چشمهای پف کردهش رو تا مرز پارگی گرد کرده بودن! اون از سمت صاحب سوپرمارکت و کافه-رستورانی که داخلشون کار میکرد، پیامی داشت و مضمون هر دو پیام یک چیز بود:
«کیم تهیونگ، تو اخراجی!»بدون هیچ توضیح یا دلیل اضافهای! و تهیونگ میتونست روی اسمش قسم بخوره این همزمانی اصلا اتفاقی نیست! پس بدون توجه به صدای خشدارش، با صاحب کارهاش تماس گرفته بود و متوجه شد شمارهش توسط یکی بلاک شده و دیگری با تکرار کلمهی «اخراجی!» تماس رو روش قطع کرده بود!
لعنتی فرستاد و دستی توی موهاش کشید. وارد لیست مخاطبینش شد و اینبار با همکارانش تماس گرفت، ولی همه در جوابش اظهار بیاطلاعی کردن و چند نفری هم به بهانهی کار داشتن پیچوندنش! تا بالاخره بعد از یک ساعت در به دری و تماس با افراد مختلف، یکی از گارسونهای کافیشاپ که رابطهی بهتری باهاش داشت، پچپچ کنان جواب داد:
_«به کسی نگو اینو بهت گفتم، باشه؟ امروز صبح یه مرد شیکپوش عینکی اومد کافه و مستقیم رئیسو خواست. توی راهرو مشغول صحبت شدن ولی من اتفاقی یه سری از حرفاشونو شنیدم. انگار مرده داشت از رئیس میخواست اخراجت کنه، خیلیم جدی و مصمم بود. حتی میتونم قسم بخورم به خاطرش پول داد! اوضاع خیلی داغون به نظر میرسید! خلاصه که بهتره دنبالشو نگیری، درافتادن با این خرپولا عاقبت خوشی نداره! امیدوارم یه جای بهتر کار گیر بیاری رفیق. دیگه باید برم، فعلا!»با اتمام تماس، دست پسر به همراه موبایل از کنار گوشش پایین افتاد و انگشتهای دست آزادش با کلافگی توی موهاش فرو رفت:
_مرد خوشپوش عینکی، هاه؟ پس بالاخره زهرتو ریختی نامجون، اونم توی چنین شرایط تخمیای! کاش حداقل یه جوری میزدم که تخمات جوجه بشن عوضی، اون موقع حالم بهتر بود!انگشت وسطش رو مستقیم به سمت یکی از عکسهایی که روی در کمدش چسبونده بود و به اصرار جیمین سه نفری گرفته بودنش، درست مقابل چهرهی نامجون گرفت و پوزخندی زد:
_فکر کردی کسی که یه عمر دنبال کار از این خرابه به اون خرابه رفته، براش سخته کار جدید گیر بیاره؟! فقط بلدی بری اینور اونور و پز پولی که از شرکت بابات درمیاری رو به ملت بدی! الانم با همون پول اومدی ریدی به شغل پر درآمدی که داشتم! ولی واقعا خیال کردی این خراب کردن زندگیمه؟! ریدی مرد! الان تنها فایدهی این کارت این بود که یه مشغلهی ذهنی جدید به مغز داغونم اضافه کردی!!
VOUS LISEZ
🌺Blooms Melody🌺
Fiction Historiqueکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...