🌺Part 77🌺

3.2K 847 1K
                                    

_مسیح، آخه چه بلایی سرت اومده پسر؟! هیچوقت اینجوری نشده بودی....

سوکجین همونطور که کپه‌ی دستمال‌های آغشته به خون رو از روی زمین جمع می‌کرد خطاب به پسر کز کرده گوشه‌ی تخت گفت اما جونگ‌کوک در جوابش فقط شقیقه‌هاش رو مالید و برای بار دهم طی اون ساعت پرسید:
_هیونگ مطمئنی که ما نسبت فامیلی نداریم؟ مثلا پسرعمو پسرخاله‌ی دوری چیزی؟

جین با دستی پر از دستمال نگاه خیره‌ای بهش انداخت و بعد از چند ثانیه سکوت با کلافگی راهش رو سمت سطل زباله کج کرد:
_اگه یه بار دیگه این سوال لعنتی رو بپرسی میرم سهام‌دار یه کارخونه سیگار می‌شم!

جونگ‌کوک چشم‌های پف کرده‌ش رو مالید:
_عوض اینکه با سیگار خودتو پیرمرگ کنی، برو یه دمنوش زعفران بیار که جفتمون...چیزه منظورم زعفرون بود...نه...منظورم این بود که پسرعمو...اه فاک بهش!

جونگ‌کوک که بعد از یک ساعت گریه و بی‌قراری حالا با پدیده‌ای به اسم مشکل جمله‌بندی به خاطر ذهن آشفته‌ش مواجه شده بود، دوباره به شقیقه‌هاش چنگ زد و بیش‌تر از قبل توی کنج تخت فرو رفت و خودش رو جمع کرد. جین که کم‌کم داشت واقعا نگران پسر می‌شد، کنارش روی تخت نشست و دستش رو دور شونه‌ش حلقه کرد.

_هی پسر، نظرت چیه یه سر به بیمارستان بزنیم؟ هم چک می‌کنیم چرا اینطوری خون دماغ شدی هم با روانشناس حرف میزنی و خودتو راحت خالی می‌کنی می‌ذاری کمکت کنه.

جونگ‌کوک که اصلا به حرف‌های هیونگش گوش نمی‌داد با همون حالت سردرگم زمزمه کرد:
_عجیب نبود که اونقدر...

_چی؟

در جواب صدای متعجب سوکجین گفت:
_می‌گم عجیب نبود که اونقدر رنگ بنفشو دوست داشتم! خوابی که ایندفعه دیدم خیلی خیلی قابل لمس ولی گیج کننده بود! اما اگه یه چیز باشه که ازش مطمئن باشم، اون اینه...

نگاهش رو بالا آورد و به مرد دوخت و با هیجان ادامه داد:
_من اونو بنفش صدا می‌زدم! این همه سال عاشقش بودم و هیچ اسمی توی ذهنم نداشت ولی الان مطمئنم، اون بورای منه هیونگ! فقط یک کلمه‌ست ولی با فهمیدنش احساس می‌کنم کیلومترها از فاصله‌ی بینمون محو شده!

سوکجین دقیق متوجه نمی‌شد اما با تردید اشاره کرد:
_نمی‌دونم به خاطر همین قضیه بوده یا نه ولی تو همه‌ی طرفداراتو با همین لقب صدا می‌زنی. به نظرت فهمیدنش فرقی داره؟

جونگ‌کوک با شنیدن این حرف همون یک ذره هیجان رو هم از دست داد و دوباره احساس بدی پیدا کرد:
_اوه...یعنی من میلیون‌ها آدمو با لقب خاص اون صدا زدم؟

سوکجین که جمع شدن دوباره‌ی صورت پسر رو می‌دید، بازوش رو فشرد:
_یا شایدم ناخودآگاه اینکارو انجام دادی بلکه بین اون چند میلیون آدم بالاخره یکیش بنفش واقعیت باشه و صداتو بشنوه، هوم؟

🌺Blooms Melody🌺Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora