یه نکته خیلی مهم قبل خوندن: لطفا لطفا لطفاااا نرید پارتای قبلی وقتی دوباره میخونید کامنت اسپویل بذارید. اینطوری هم داستانو برای خواننده جدید بیمزه میکنید هم من همش باید نگران باشم که نکنه کامنت این مدلی رو ندیده باشم پاکش نکرده باشم! خب؟ جدی میگم پس حواستون باشه.
همین، حالا برید سراغ پارت...
🌺~🌺~🌺سربازان همچنان درحال جنگیدن بودن اما تهیونگ چیزی نمیشنید. کمان توی دستش خشک شده و با چشمهای گرد و دهن نیمه باز مونده، به بدن فرد مقابلش خیره بود. فردی که دستهاش رو مقابلش به دو طرف به حالت سپر باز کرده و صورتش از درد در هم رفته بود. جیمین هم که انتظار این حرکت رو نداشت، دستش روی دسته خنجری که تا آخر توی کتف پسر مقابلش فرو برده بود، خشک شده و نمیدونست باید چه ریکشنی نشون بده!
اولین کسی که توی این لحظات سنگین به خودش اومد و نگاه از اون صحنهی غیرمنتظره گرفت، پسر وزیر اعظم بود. کسی انتظارش رو نداشت اما سوکجینی که تا دقایقی پیش نیمه هوشیار بود، ناگهان بلند شد و به سرعت سمت جیمین دوید. پسر خائن فوری خودش رو عقب کشید اما جین با دست سالمش سریع به خنجر توی دست پسر چنگ زد و فقط یک ثانیه طول کشید تا خنجر طلایی، پهلوی صاحبش رو هم بشکافه و نفسش رو حبس کنه!
_مرگی ساده و بیشکنجه حقت نیست، ولی اجازه میدم همینجا بمیری و به هممون لطف کنی...
سوکجین با نفرت غرید و با پوزخندی خیره به دست بریدهی پسر، نمک بدی یه زخم جیمین اضافه کرد:
_موجود ناقص!تمام تن جیمین از شنیدن اون جمله تیر کشید و دردش حتی از بیرون کشیده شدن خنجر از پهلوش هم دردناکتر بود. سوکجین دستش رو بالا برد که دوباره بهش حمله کنه اما صدای افتادن فرد پشت سرشون روی زمین، حواسش لحظهای پرت پشت سرش شد و همون غفلت برای حملهی یونگی که تازه از شر مهاجمهای دور و برش خلاص شده بود به سمتشون کافی بود. لگدی به کمر سوکجین کوبید و درحالی که زمین میزدش، زیر بازوی جیمین رو چنگ زد و عقب کشیدش.
بدن بیانرژی سوکجین زمین خورد، ولیعهد و هیونگشیک بین سیل سربازان دشمن گیر افتادن، نگاه تهیونگ همچنان خشک زمین بود و یونگی تونست از این غفلت استفاده کنه و فوری سمت انتهای انبار دوید. با لگد محکمی طبل بزرگ سنگین رو زمین انداخت و همزمان با صدای ناهنجار افتادن طبل، سوراخ بزرگی توی دیوار انبار نمایان شد.
_لعنت یه خروجی اونجا بود، دارن فرار میکنن!!
ولیعهد فریاد کشید و باعث شد نگاه جوهیوک هم اون سمت بچرخه و درحالی که فریادی از خشم میزنه سمت خروجی ته انبار که حالا جز باد و باران و تاریکی، چیزی اون سمتش به چشم نمیخورد بدوئه و گروهی رو هم همراه خودش ببره. ولیعهد فریاد زد و از هیونگشیک خواست اون هم جوهیوک رو همراهی کنه چون قدرتش برای از پا درآوردن یونگی کافی نبود، اما محافظ گوش نداد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
🌺Blooms Melody🌺
Ficção Históricaکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...