_و این تمام اتفاقاتی بود که افتاد...
جونگکوک تعریفاتش رو با این جمله به پایان رسوند و باعث شد سکوت سنگینی بینیشون شکل بگیره. سوکجین از کاناپهی مقابلش به کشیدن سیگار بدون توجه به اینکه توی خونهست ادامه داد و جونگکوک هم درحالی که بهش اجازهی هضم قضایا رو میداد، سعی کرد به پخش شدن فیلمشون و تقریباً بهم ریختن کل کره زمین فکر کنه ولی به طرز عجیبی نگرانی خاصی احساس نمیکرد و این خیلی عجیب بود!
جونگکوک سالهای زیادی برای رسیدن به این جایگاه زحمت کشیده بود و حالا هر لحظه ممکن بود با پخش یک ویدئو یک شبه از قلهی موفقیت سقوط کنه اما برخلاف استرسی که برای بازخوردهای هر آهنگ و آلبومش یا حتی شایعات بیمعنی متحمل میشد، حالا هیچ فشار خاصی احساس نمیکرد! با برگشت تهیونگ از آشپزخونه و لیوان دمنوشی که مقابلش قرار گرفت، نگاهش رو به پسر مو بنفشش دوخت. احتمالا به خاطر وجود اون بود!
جونگکوک از اول هم به خاطر تهیونگ به این راه پا گذاشته بود و حالا که اون رو برای خودش داشت بقیه چیزها خیلی مهم به نظر نمیرسیدن! و خیلی مطمئن نبود که به خاطر مسخ شدگی اوایل پیدا کردن نیمه گمشدهست که همچین فکری میکنه یا نه، آخه اون قبلاً یک بار دیگه هم بدون هیچ پیوندی با تهیونگ بود و همینقدر شیفتهش شده بود و حالا اصلا احساس نمیکرد نیمه بودنشون تغییر خاصی توی میزان علاقهش ایجاد کرده باشه!
تهیونگ که کنارش نشسته بود با احساس سنگینی نگاهش، سرش رو چرخوند و ابرویی به معنای «چی شده؟» بالا انداخت. ولی وقتی جونگکوک همچنان با نگاهی عمیق و پر احساس بهش خیره موند، لبخندی کمکم روی لبهاش شکل گرفت و بیتوجه به حضور سوکجین سمت پسر خم شد و لبش رو به نرمی روی چشمهای گردش فشرد و باعث شد جونگکوک از احساس جرقههای اتصال پوست دو نیمه و عشقی که نسبت به هر حرکت شیرین تهیونگ داشت تقریبا از حال بره!
سوکجین که داشت به چشم غرق شدن اون دو رو توی هاله صورتی قلب مانندی میدید، صداش رو با صدای بلند صاف کرد و حباب دورشون رو ترکوند و باعث شد نگاه هر دو نفر سمت اون بچرخه. مرد آخرین سیگارش رو توی جا سیگاری پر از خاکستر خاموش کرد و بعد از اون، موبایل جونگکوک رو که از ماشینش برداشته بود، بینشون روی میز گذاشت:
_اینو بهت میدم ولی خیلی توی صفحات مجازی نچرخ. خودت که میدونی مردم وقتی یه سوژه پیدا میکنن چقدر میتونن بیفکر مزخرف بگن و ظالم رفتار کنن. پس تا موقعی که من به بالا دستیا خبر بدم دقیقا چیشده فقط بازدیدای آلبومتو چک کن، حداقل این اتفاق دیوونه کننده برای پروموت آهنگات هم تاثیر دیوونه کنندهای داشته!
_آااا تازه یادم اومد فاک بهش!
تهیونگ ناگهان با صدای بلندی اعلام کرد و بعد از اینکه صورتش رو بین جفت دستهاش گرفت نالید:
_یعنی چی که من نتونستم اول از همه موزیک ویدئو رو ببینم و آلبومتو گوش کنم و برات کامنت بذارم و فن بویی کنم؟! این نامردیه! تازه شرط میبندم بقیه فنای درجه یک پشماشون ریخته که خبری از من نیست!
![](https://img.wattpad.com/cover/321300319-288-k447094.jpg)
YOU ARE READING
🌺Blooms Melody🌺
Historical Fictionکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...