_تهیونگ...تو...
یهجین خیره به بدن تهیونگ که حتی از خودش هم سالمتر به نظر میرسید، شگفتزده زمزمه کرد و قبل از اینکه بفهمه یا دست خودش باشه دو قدم بلند برداشت؛ از کنار جونگکوک گذشت و محکم پسر مو بنفش رو بغل کرد. تهیونگ اما نتونست ریکشنی به آغوش تنگ مادرش نشون بده و با چشمهای درشت شده به جونگکوکی که دست کمی از خودش نداشت خیره شد.
_همین...همین الان گفتی مامان؟!
_تو...تو پسرشی؟!دوباره همزمان به حرف اومدن و صدای گیجشون با هم قاطی شد ولی قبل از اینکه بتونن جواب همدیگه رو بدن یا کامل پردازش کنن چه اتفاقی افتاده، صدای سریع قدمهای نفر دومی شنیده شد و باز هم صدای آشنایی توی گوشهاشون پیچید:
_خدای من تاتا تو واقعا اینجایی! حالت چطور...نگاه نگران جیمینی که سراسیمه خودش رو به اونجا رسونده بود با افتادن به صورت آشنایی که هزاران بار توی موبایل و وسایل تهیونگ شاهدش بود، چند لحظه مات شد ولی ذهنش به سرعت پردازش کرد و با توجه به حرفهای یهجین از بیمارستان تا اونجا که گفته بود نیمهی تهیونگ رو پیدا کرده و اینکه تهیونگ چه کسی رو تمام مدت دوست داشت ولی به خاطر زیادی معروف بودنش ذهن جیمین اصلا سمت نیمه بودنشون نرفته بود، خیلی سریع فهمید چه اتفاقی افتاده و قبل از اینکه حتی وقت کنه از فهمیدنش شوکه بشه، عصبانیت بدنش رو در برگرفت.
_پس تمام مدت تو بودی حرومزاده!!
داد زد و قبل از اینکه بقیه به خودشون بیان مشت محکمی توی صورت جونگکوک خوابوند. آیدول جوان از این حمله ناگهانی شوکه شد و قدمی عقب رفت، اما وقتی نگاهش به صورت آشنای جیمین افتاد چشمهاش لحظهای گرد و بعد به سرعت عصبی شدن:
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟!و دستش با سرعت به یقهی پسر مو صورتی گره خورد. رنگ تهیونگ با فکر جونگکوکی که فرد مقابلش رو جئون جیمین میدونست و جیمینی که الان جونگکوک رو عامل تمام دردهای بهترین دوستش میدونست، به شدت پرید و سمت مرد تازه وارد داد زد:
_فاک، نامجون بگیرشون قبل از اینکه همدیگه رو بکشن!!اتمام حرفش مساوی شد با پریدن نامجون بین تو پسر خشمگین و اصابت مشت آیدول جوان به چونهش و لگد دردناک نیمهی گمشدهش به ساق پاش. مرد هیسی کشید و صورتش از تیر کشیدن استخوانهاش جمع شد و در همون حین جیمین و جونگکوک هر دو با دیدن اینکه اشتباهی چه کسی رو زدن نگران شدن:
_طبیب کیم؟! حالت خوبه؟!
_خدایا نانا چرا یهویی اومدی وسط؟! خوبی؟!هر دو پسر همزمان گفتن و هرکدوم یه دست نامجون رو گرفتن و بدن خم شدهش رو بالا کشیدن؛ اما با افتادن نگاهشون به کار طرف مقابل، چشمهاشون دوباره از آتش خشم سوخت و رو به هم غریدن:
_ولش کن، حتی تو این زندگیشم میخوایی یه بلایی سرش بیاری؟!
VOUS LISEZ
🌺Blooms Melody🌺
Fiction Historiqueکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...