🌺Part 76🌺

4.3K 871 3.5K
                                    


بیش‌تر از یک ماه گذشته بود. توی این مدت یک سری اتفاق مثل یک چرخه بی‌پایان هر روز برای کیم تهیونگ رخ داده بود. مثلا اینکه نامجون و جیمین همیشه اطرافش باشن، یه‌جین هر روز برای سر زدن بهش بیاد و درحالی که به نظر می‌رسید به طرز عجیبی با جیمین دست به یکی کردن، سعی کنن از زیر زبونش اسم نیمه‌ی گمشده‌ش رو بکشن و همینطور ملاقات زن روانشناسی که تهیونگ حتی یک کلمه هم باهاش حرف نمی‌زد.

تنها چیزی که با روزهای قبل فرق کرده بود این قضیه بود که حالا گلبرگ‌های بیش‌تری سرفه می‌کرد و مجبور بود برای درد سینه‌ش مسکن بیش‌تری مصرف کنه و بیش‌تر بخوابه یا گیج بزنه و به شدت ضعیف و لاغر شده بود جوری که کم‌تر حرف می‌زد و دیگه حال و حوصله شوخی و خنده نداشت. ولی بین همه‌ی دردهایی که احاطه‌ش کرده بودن، هنوز یک دلخوشی کوچک داشت و اون آیدولی بود که هر روز باهاش چت می‌کرد. ساعت‌ها حرف می‌زدن و در انتها، تهیونگ احساس می‌کرد نفس‌هاش با درد کم‌تری وارد ریه‌های مریضش می‌شن و لبخند گوشه لب‌هاش رو بالا می‌کشید.

این روزها رشد گل‌ها رو به وضوح توی سینه‌ی سنگینش احساس می‌کرد و به نظرش اصلا ایرادی نداشت روزهای آخرش رو کمی با نیمه‌ش وقت بگذرونه. جی‌کی شیرین حرف می‌زد و بعضی شباهت‌هاش به ولیعهد باعث می‌شد تهیونگ بغض کنه اما خوشحال باشه و آسوده. آسوده از اینکه شاید با مرگش تاوان کاری که با ولیعهد کرد رو بده و همینطور حدس می‌زد با یکدفعه غیب شدنش جی‌کی خیلی اهمیتی به بود و نبودش نمیده پس به چت کردن ادامه می‌داد.

از طرف دیگه جئون جونگ‌کوکی بود که متقابلا از صحبت کردن با اون طرفدار مجهول حس خوبی داشت. به خوبی متوجه شده بود زمان‌هایی که با اون فرد صحبت می‌کنه نه تنها زمان رو از یاد می‌بره و سرگرم میشه، که حتی خواب‌های آشفته‌ش هم آروم‌تر شده بودن و این باعث شده بود جونگ‌کوک واقعا به چت کردن با کیم‌وی معتاد بشه! این اواخر احساس می‌کرد برای مکالمه هر روزه‌شون صبر نداره و بیش‌تر از اون...واقعا دلش می‌خواست اون طرفدار رو از نزدیک ملاقات و باهاش صحبت کنه!

_کل کار و زندگیتو مختل کردی که بشینی با یه ناشناس صبح تا شب لاو بترکونی؟ واقعا جونگ‌کوک؟! نگا نگا، نیش بازشو ببین! یا مسیح، همین روزا آلبومت منتشر می‌شه و تو انقدر بی‌خیال نشستی چت می‌کنی؟!

سوکجین ناباور غر زد و جونگ‌کوک به سرعت لبخند گشادی که از حرف‌های وی روی لب‌هاش نشسته بود رو جمع کرد و درحال جمع و جور نشستن روی کاناپه خونه‌ش چشم‌غره‌ای سمت مرد پرتاب کرد:
_اون «فقط یه ناشناس» نیست کیم سوکجین! وقتی باهاش حرف می‌زنم یه حس آشنایی دارم که همون باعث میشه شبا راحت خوابم ببره چرا نمی‌فهمی؟!

سوکجین چشمی چرخوند و خودش رو روی کاناپه رها کرد:
_همین مونده برگردی خیلی دراماتیک بگی «من درمانمو توی گوشی پیدا کردم!» پس اونی که توی خوابات می‌دیدی و عشق آتشینت بهش چی شد؟ تو حتی نیمتو هم به خاطر اون رد کردی و الان انگار شیفته یه آدمی شدی که حتی نمی‌دونی جنسیتش چیه یا چه شکلیه!!

🌺Blooms Melody🌺Onde histórias criam vida. Descubra agora