پچپچ: ببینم میتونید به همه پاراگرافای این پارت ریکشن بدین خاله...چیز انجل ببینه یا نه😔 میو~✨
🌺~🌺~🌺
_وی؟ کجا رفتی؟
جونگکوک که تازه گذاشتن ظرفهای نهار و شامشون رو توی ماشین ظرفشویی تموم کرده بود، با دستهای نمدار از آشپزخونه بیرون اومد و وقتی تهیونگ رو توی سالن ندید، صداش زد. با در نیومدن صدایی از پسر، درحالی که بیعلت کمی احساس نگرانی میکرد فوری سمت اتاق پا تند کرد و باز هم صداش زد:
_وی؟ اوه!با دیدن تهیونگی که روی تختش به شکم دراز کشیده و با موبایل و آیپدش که به تازگی رمزشون رو بهش گفته بود درگیر بود، خیالش از بودنش راحت شد. هرچند با دیدن اینکه پسر مو بنفش انقدر غرق اونهاست که حتی متوجه اومدنش نشده، کنجکاوی مغزش رو برای فهمیدن اینکه چی انقدر حواسش رو پرت کرده، جوید. پس بیسر و صدا از پشت سر نزدیک شد و با دیدن صفحه موبایل و آیپد چشمهاش کمی درشت شدن.
تهیونگ درحالی که با آیپد موزیک ویدئوی تازه منتشر شدهش رو احتمالا برای هزارمین بار استریم میزد و پاش رو با ریتمش تکون میداد، با چشمهاش لایو ضبط شدهی چند روز قبل رو نگاه میکرد و از جوری که جونگکوک جلوی همه با لطافت باهاش رفتار میکرد، چشمهاش تقریبا به شکل قلب دراومده بودن و اشک ذوق زیر عدسیهاش موج میزد. همزمان با تمام اینها زیر لب یک خط لیریک آهنگ رو میخوند و یک خط هم قربون صدقه جونگکوک میرفت!
_وقتی منه واقعی اینجام چرا قربون صدقهی اون فیلم ضبط شده میری؟_یا پشمای نداشتهی آمور!
تهیونگ با سوال ناگهانی جونگکوک کنار گوشش تا مرز سکته رفت و وحشتزده سمتش چرخید، ولی وقتی نگاه منتظر و ابروهای بالا رفتهش رو دید، کمکم صورت گرخیده و چشمهای گردش رو جمع کرد و دستی پشت گردنش کشید:
_آ...آم آها این؟ چیزه...عادت فنبویی شیش سالهست دیگه! اصلا حس نوستالژی داره رو صفحه گوشی خودمو برات شرحه شرحه کنم! هرچند از نزدیک یه تیکهی دیگهای ولی روی اسکرین خیلی لیسیدنی میشی نمیدونم چرا!جونگکوک اخم کمرنگی کرد و یک دستش رو لب تخت گذاشت. روی تهیونگ خم شد و هیسی کشید:
_میدونستی با اون لبات زیادی حرفای اغوا کننده میزنی؟_جانم؟ اغوا؟ اعتراض دارم سرورم فقط داشتم واقعیتو میماُوفتم!
آخر جملهش با اسیر شدن دو طرف لبهاش و فشرده شدنشون توسط جیکی نامفهوم شد و آیدول بدون تلف کردن وقت سر خم کرد و اون تیکههای نرم برآمده رو با لذت گازی گرفت، با دندونهاش کشید و بعد جای گازش رو بوسید. آهی از آسودگی کشید و بعد از رها کردن پسر، لبهای تر شدهش رو نوازش کرد:
_پس نظرت چیه به منم یاد بدی از پشت صفحه موبایل قربون کسی رفتن چه حالی داره؟
ESTÁS LEYENDO
🌺Blooms Melody🌺
Ficción históricaکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...