_نیمهی گمشده...رگهای سیاه...بیماری مادرزادی...دروغ یا حقیقت بودن حرف یک رعیت، خواجهی دروغین، پاچهخوار و چرب زبون...تحریک شدن با دیدن بدن یه مرد...اه خاطرهی اون شب کذایی بین افکارم چی میگه؟! اصلا چند روزه درگیر این مسائلم؟!
ولیعهد درحالی که تنهایی پشت میز پایه کوتاه آبطلا کاری شدهش توی اتاقش نشسته بود، برای بار هزارم تمام افکارش رو راجع به خواجهش به زبون آورد و در آخر کف دستش رو کلافه روی صورتش کشید و زمزمه کرد:
_آه...احساس میکنم یکم دیگه راجع به اون خواجهی مو بنفش فکر کنم عقلم رو به باد میدم!!سری برای افکار آشفتهش که به هیچ نتیجهای نمیرسیدن تکون داد و سعی کرد اونها رو از ذهنش بیرون کنه. کمرش رو راست کرد و بعد از مالیدن صورت بیحالش و زدن سیلی نرمی به گونههاش برای هشیار شدنش، تومار مقابلش رو که مربوط به امور کشوری و رسیدگی به یک سری کار درباری بود، باز کرد.
_درسته که این موضوع برام خیلی مهمه، اما نباید از کارهای مهمم به عنوان ولیعهد غافل بشم. سر به هوایی کافیه جئون جونگکوک!
نگاهی به لیست تومار انداخت. لیست راجع به تجهیزاتی بود که وزیر جنگ، پدر جیمین، جدیدا برای ارتش خریداری کرده بود و حالا گزارش کارها و هزینههاش رو محاسبه و ثبت کرده و براش فرستاده بود تا بهشون نظارت کنه. قبلا چک کردن تمام این تومارها به عهدهی امپراتور بود اما چند سالی میشد که به عنوان ولیعهد وظیفه داشت توی برسی کارها به پدرش کمک کنه.
همونطور که با دقت مشغول برسی هزینههای برداشت شده از خزانه بود، بیحواس با دست چپ مشغول خاروندن پشت دست راستش شد، اما هنوز چند لحظه از این کارش نگذشته بود که با سوختن پوستش به خودش اومد و دست از کارش برداشت. نگاهش رو سمت دستش چرخوند و با دیدن سرخی بیش از حد پشت دستش، اخمی روی صورتش نشست. چند روزی بود که بدنش خارش بیدلیلی پیدا کرده بود و جونگکوک گذاشته بود گذر زمان درستش کنه، اما نتیجهی توجه نکردن به بدنش حالا جلوی چشمهاش بود، پوستی قرمز و ملتهب که از شدت خارش رو به زخم شدن میرفت!
_شاید باید به خواجه کیم بگم طبیب رو خبر کنه؟
از خودش پرسید اما دوباره نگاهش رو از دست درحال سوزشش گرفت و درحالی که سعی میکرد نخارونتش، به تومار خیره شد:
_فعلا کارهای مهمتری دارم...بعدا...این رو گفت و مشغول شد. یک ساعت مشغول بود و تمام تلاشش رو برای نادیده گرفتن خارشی که اینبار به جون کمرش افتاده بود، کرد. هنوز اصرار داشت به کارش ادامه بده اما اینبار چیز دیگهای مانعش شد. ابتدا گلوش کمی احساس خارش پیدا کرد و جونگکوک با فرض اینکه یک پرز عادیه، فقط گلوش رو صاف کرد. اما خارش گلوش با چندین بار تکرار این عمل نه تنها بر طرف نشد، بلکه دهانش هر لحظه بیشتر خشک شد و اون رو به سرفههای خشک انداخت.
YOU ARE READING
🌺Blooms Melody🌺
Historical Fictionکیم تهیونگ توی دنیای سیاه و سفیدی زندگی میکنه که فقط افرادی که نیمهی گمشدهشون رو پیدا کردن، قادر به دیدن رنگها هستن! دو نیمه فقط با لمس همدیگه و جریان الکتریسیتهی خوشایندی که بهشون موهبت رنگی دیدن میبخشه، از وجود هم خبردار میشن و جمعیت به قدر...