🌺Part 32🌺

2.9K 784 1K
                                    

نتونستم تا شنبه برای آپ صبر کنم، پس سوپرایز:)🌺

🌺~🌺~🌺

مرد قدبلند جلوی آیینه‌ی قدی اتاق لباس شیکش ایستاد. درحال بستن دکمه‌های سر آستینش، نگاهی کلی به کت و شلوار خوش دوخت مدادی رنگی که اندامش رو قاب گرفته بود انداخت و در آخر کراوات نقره‌ای رنگش رو روی جلیقه‌ش مرتب کرد. بعد از زدن ادکلن *شَنِل مورد علاقه‌ش به گردن و مچش، از اون اتاق نورانی بزرگ خارج و به اتاق بزرگ دیگه‌ای وارد شد.
(*یکی از گرون‌ترین برندهای دنیا.)

فضای اون اتاق برعکس اتاق لباس‌هاش، با نور خیلی کمی روشن شده بود که به سختی از لای پرده‌هایی که پنجره‌های سرتاسریش رو پوشونده بودن، به داخل راه پیدا می‌کرد. آهسته به سمت دیگر اتاق حرکت کرد و موفق شد روی تخت سلطنتی که پرده‌های تیره‌ی آویزون از چهار طرفش جمع شده بودن، جسم ظریفی رو ببینه که به راحتی توانایی پَر دادن جدیت صورتش رو داشت.

لبه‌ی تخت نشست و به قوس زیبای کمر برهنه‌ مقابلش چشم دوخت. روی پسر خوابیده خم شد و دستش رو نوازش‌وار از باسن پوشیده با ملحفه‌ش، تا کمر لخت و شونه‌های برهنه‌ش کشید و در آخر مشغول نوازش موهای صورتی رنگش شد‌. لکه ارغوانی پشت گردن ظریفش که هنر لب‌های خودش بود رو بوسید و کنار گوشش زمزمه کرد:
_عزیزِ من قصد نداره قبل از رفتن سهم بوسه‌ی صبحمو بده؟

چشم‌های خواب‌آلود پسر روی تخت به نرمی باز و لب‌هاش به پایین متمایل شدن. هومی در جواب مرد کشید ولی حتی نگاهش رو سمتش نچرخوند. مرد که به خوبی بی‌حوصلگی این چند روز پسر مورد علاقه‌ش رو حس کرده بود و حالا برخلاف تلاش شب قبلش که تمام سعیش رو برای بهتر کردن حال نیمه‌ش کرده بود و امروز بی‌فایده بودنش رو می‌دید، اخم کم‌رنگی کرد و توی ذهنش غرید:
_(لعنت به اون عوضی که حتی از دور قابلیت اینطور بهم ریختنتو داره! آخه چرا انقدر به اون پسره‌ی آشغال اهمیت می‌دی؟! حالا که بالاخره می‌خواد پاشو از زندگیمون بکشه بیرون، فقط بی‌خیالش شو! دیگه چه کاری باید بکنم که به کسی که در حدت نیست فکر نکنی پارک جیمین؟!)

نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه و یکدفعه چیزی نگه که نیمه‌ی پرستیدنیش رو ناراحت کنه. در عوض شونه‌ی برهنه‌ش رو گرفت و سمت خودش چرخوند. ابتدا سیبگ گلو و بعد لب‌های آویزونش رو بوسه زد. با عمیق‌تر شدن بوسه، پسرک مو صورتی توانایی بی‌توجهی به نامجون رو از دست داد و هومی کشید. دست‌هاش رو دور گردن نیمه‌ش حلقه کرد و بعد از بوسیدنش، از فاصله‌ی چند سانتی صورتش زمزمه کرد:
_روز خوبی داشته باشی نانا.

_چطوری می‌تونم روز خوبی داشته باشم وقتی هلوی صورتی نرم من اینجا ناراحته؟

نامجون به نرمی لقب جدید پسرکش رو لب زد و لب‌های پسر دوباره به پایین متمایل شدن:
_ببخشید.

🌺Blooms Melody🌺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora