🌺Part 26🌺

2.3K 698 816
                                    


_اینم از این.

تهیونگ درحالی که در اتاق ولیعهد رو پشت سرشون آروم می‌بست، زمزمه کنان گفت. بعد با استرس سمت جیمین چرخید:
_فقط گفتی محافظت حواسش هست کسی نیاد دیگه؟

جیمین همونطور که نگاه کنجکاوش رو دور تا دور اتاق پسرعموش می‌چرخوند هومی کرد:
_نگران نباش. اگر ولیعهد بیاد یونگی فوری خبرمون می‌کنه! عوض صبحت کردن بیا کمک کن اتاق رو بگردیم.

بعد از زدن حرفش، سمت قفسه‌ی کتاب‌ها سمت راست اتاق ولیعهد رفت و ادامه داد:
_مطمئنم یه جایی چیزی یادداشت کرده یا یه شیئ مخفی داره که ما رو به خواستمون می‌رسونه. تو خوندن نوشتن بلدی؟ اگر نه که تا وقتی من بین کتاب‌ها رو چک می‌کنم، بین وسایل اون سر اتاق رو بگرد.

با دست به پاراوان مشکی رنگ بزرگ انتهای اتاق که با طرح گل‌های ظریف طلاییش قسمتی از اتاق رو از بقیه فضا جدا کرده بود، اشاره کرد. تهیونگ چندباری پشت اون پرده‌ی چوبی تاشو رو دیده بود و می‌دونست از یک سری صندوق و طبقه با وسایل شخصی ولیعهد یا هدایای گرون قیمتی که اشراف براش آوردن پر شده؛ اما هیچوقت بینشون سرک نکشیده بود تا درست و حسابی راجع بهشون بفهمه.

_گاد چرا خودم قبلا بهش فکر نکرده بودم؟! از بس کتاب می‌خونه و به اون پشت سر نمی‌زنه همش توی کتاباش دنبال نشونه می‌گشتم!

درحالی که با خودش زمزمه می‌کرد سمت پاراوان انتهای اتاق رفت و جیمین رو با کتاب‌های خسته کننده‌ تنها گذاشت. اون پشت فضا کمی تاریک بود اما هنوز می‌شد دید. سه چهار قفسه‌ی چوبی اونجا قرار داشت که حتی شلوغ‌تر از قفسه‌های اون سر اتاق بود و همگی پر شده بود از مجسمه، کتاب، جعبه و غیره. تهیونگ دونه دونه بین قفسه‌ها مشغول گشتن شد و سعی کرد زیاد چیزی رو جا به جا نکنه چون توی این مدت فهمیده بود جونگ‌کوک چشم‌های تیزی داره و سریع متوجه تغییرات میشه.

وقتی بین مجسمه‌های چیزی پیدا نکرد، یکی از جعبه‌ها رو آهسته باز کرد و چشمش از دیدن جواهر خوش رنگ درونش برق زد. سوتی کشید و با نوک انگشت لمسش کرد:
_واوو پسر. همچین عتیقه‌ی دست‌سازی رو ببرم آینده نونم تو روغنه‌ها!

_هی، چیزی پیدا کردی تهیونگ؟

با صدای بلند جیمین از اون سر اتاق، به خودش اومد و نگاهش رو از جواهر زیبا گرفت. درحالی که به این فکر می‌کرد که از صدا زده شدن اسمش حس خوبی داره، چون از زمان اومدنش به چوسان کسی اسمش رو صدا نمی‌زد، و در همون حین از این خنده‌ش گرفته بود که کسی که اسمش رو صدا می‌زنه همون فردیه که ورژن آینده‌ش حاضر نیست اون رو چیزی جز «تاتا» صدا بزنه، جواب داد:
_فعلا که نه، تو چی؟

صدای نزدیک‌ شدن قدم‌هایی شنیده شد و لحظه‌ای بعد سر پسر وزیر از پشت پاراوان پیدا شد. نگاه کنجکاوی به سر تا سر قفسه‌ها انداخت و هومی کشید:
_منم نه. شاید توی اتاقش باشه شاید هم نه اما نباید ناامید بشیم‌. توی جعبه‌ها رو با دقت بگرد، من هنوز مشغول کتاب‌هام.

🌺Blooms Melody🌺Where stories live. Discover now