𝟻𝟻

261 51 2
                                    

قرار شاممون اونطور که فکرش میکردم پیش نرفت

تنها کاری که در اون لحظه می‌تونستیم انجام بدیم فقط نگاه کردن بهم دیگه بود
از اونجایی که از حرف زدن طفره می‌رفت مشغول بازی کردن با غذام شدم
این قرار رسمی یا همچین چیزی نبود با اینحال من سعی داشتم همه چیز به بهترین نحو ممکن پیش بره
اگه مشکلی وجود داشت به خاطر این بود که تا حالا خارج از کارم با هیچ پسری حتی کافه هم نرفتم
من دوستهای پسر زیادی ندارم پس این می‌تونه طبیعی باشه
یه سکوت دیوونه کننده بینمون برقرار بود
اخر من کسی بودم که شکستمش
اون بعد از کلی کلنجار رفتن بالاخره اسمش بهم گفت
جیمین؟
اسم قشنگی داشت
و همینطور لبهایی که برای یک لحظه هم نمیتونستم چشم ازشون بردارم
بقیه ی مکالممون در مورد چی بود؟
من چیزی نشنیدم
اینطور نبود که نخوام
فقط شیفته اش شده بودم
جیمین پسر پرحرفی نبود برخلاف روزهای قبل که بی‌دلیل بهم ناسزا می‌گفت فقط بهم نگاه میکرد
شاید اون هم از من خوشش میومد
اما طوری وانمود میکرد انگار از سراجبار همراهم اومده بود
قرارمون هنوز به وسطاش هم نرسیده بود که با صدای زنگ تلفنش از جا پرید
به بهانه ی جواب دادن از میز فاصله گرفت
نمیتونستم صداش بشنوم
اما صورتش رنگ پریده به نظر میرسید
وقتی برگشت جیمین سابق نبود
فقط با یه لبخند ضعیف ازم تشکر کرد و بعد از رستوران بیرون رفت
هنوز بهت زده بودم
نمی‌خواستم باور کنم به این زودی قرارمون به پایان رسیده
چندتا اسکناس پنجاه هزار وونی روی میز گذاشتم و دنبالش دویدم
اطرافم پر بود از ادمهایی که مشغول گشت و گذار بودند
و فقط یک نفر به تنهایی وارد کوچه شد
بدون فکر تعقیبش کردم
در تاریکی شب بهترین فرصتی بود که میتونستم دوباره طعم لبهاش بچشم
دستم روی شونه اش گذاشتم و جیمین به سمتم برگشت
در چشمهای معصومش تعجب رو دیدم
ناخواسته لبخند زدم
دستام روی گونه هاش گذاشتم و صورتم جلو بردم
اون عقب نکشید
بالاخره به چیزی که میخواستم رسیدم
بوسیدمش

[جونگکوک]

𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞Where stories live. Discover now